چنان به عشق تو دل با زمانه از سلیم تهرانی غزل 443
1. چنان به عشق تو دل با زمانه شک دارد
که جنگ بر سر کوی تو با فلک دارد
1. چنان به عشق تو دل با زمانه شک دارد
که جنگ بر سر کوی تو با فلک دارد
1. به راه شوق، خضر جستجو چه می داند
نشان چشمه ز من پرس، او چه می داند
1. مژگان من وظیفهٔ خوناب میخورد
غواض نان ز سفرهٔ گرداب میخورد
1. ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند
به زهر چشم، مگس را ز شهد دور کند
1. خوش آنکه خسته دلان می ز جام ژرف کشند
چو نقطه از دهن تنگ یار، حرف کشند
1. شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید
موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید
1. قدح بر چشمهٔ خورشید در جوهر شرف دارد
چرا خرم نباشد تاک، فرزند خلف دارد
1. اضطراب شعله را داغم به گلخن میدهد
پیچ و تاب رشته را زخمم به سوزن میدهد
1. ز بس اندیشه از آشوب ملک جم، نگین دارد
همیشه نقره خنگ خویش را در زیر زین دارد
1. بلبل ما ناله بر آهنگ غربت ساز کرد
باغ را چون بال خود برهم زد و پرواز کرد
1. عاشق پرشِکوه خاموش از تغافل میشود
طوطی از آیینه چون رو دید، بلبل میشود
1. تنها من ضعیف ندارم بدن کبود
عشقم چنان فشرده که شد پیرهن کبود