تا مرا تعلیم عشق او نواپرداز از سلیم تهرانی غزل 419
1. تا مرا تعلیم عشق او نواپرداز کرد
هر سر مو کز تنم سر زد، صدای ساز کرد
1. تا مرا تعلیم عشق او نواپرداز کرد
هر سر مو کز تنم سر زد، صدای ساز کرد
1. آنکه در پیری می عشرت به ساغر میکند
در کنار بام، مستی چون کبوتر میکند
1. اسیر عشق تو سود و زیان چه می داند
گل چراغ، بهار و خزان چه می داند
1. از نفس آنچه دلم دید، ز زنجیر ندید
گریه را چون سخن عشق گلوگیر ندید
1. اهل شیراز، بهشتی صفتان دهرند
هرکه را مار غمی زهر زند، پازهرند
1. غریبی را به من عشقت وطن کرد
بیابان را به چشم من چمن کرد
1. رسید آن مست و از گردن صراحی در بغل دارد
سوار است و گلستان را سمندش بر کفل دارد
1. روزگار از چمن وصل توام دور افکند
آن سرشکم که مرا از مژه ی حور افکند
1. خورشید از نمود رخت بی نمود شد
آتش زبس که سوخت ز شوق تو، دود شد
1. چون در دلش ز لعل تو اندیشه بگذرد
می چون عرق ز پیرهن شیشه بگذرد
1. خراب لعل لبت کی شراب میگیرد
که چشم را نمک او چو خواب میگیرد
1. کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد
نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد