به کوی عشق اسیران به بوی از سلیم تهرانی غزل 395
1. به کوی عشق اسیران به بوی یار روند
که بلبلان به چمن از پی بهار روند
1. به کوی عشق اسیران به بوی یار روند
که بلبلان به چمن از پی بهار روند
1. ازین حسرت که دور از دامن دلدار میماند
ز شیون پنجهٔ دستم به موسیقار میماند
1. بیلب او باده بر طبع ایاغم میخورد
نکهت گل بیرخ او بر دماغم میخورد
1. شد بهار و شمع با گل آشنایی میکند
آشنایی از برای روشنایی میکند
1. زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد
ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد
1. سیل ویرانی ز کنج خانهٔ ما میبرد
برق فیض خرمن از یک دانهٔ ما میبرد
1. مرا ز بزم خود آن پر عتاب میراند
چو سایه کز بر خود آفتاب میراند
1. درد ما خسته دلان تن به مداوا ندهد
صندل آن به که دگر دردسر ما ندهد
1. جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود
عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود
1. با لطف ساعدت ید بیضا نمیرسد
پیش لبت سخن به مسیحا نمیرسد
1. می حرام محتسب بادا که بیما میخورد!
دارد آب زندگی چون خضر و تنها میخورد
1. دلم آشفتگی در کار هرکس دید، میلرزد
چو شمع صبح میمیرد، دل خورشید میلرزد