در چمن دوش صبا بوی تو سودا از سلیم تهرانی غزل 372
1. در چمن دوش صبا بوی تو سودا میکرد
گل به کف داشت زر و غنچه گره وامیکرد
1. در چمن دوش صبا بوی تو سودا میکرد
گل به کف داشت زر و غنچه گره وامیکرد
1. دامان طرب بهار افشاند
گل بر سر روزگار افشاند
1. خوش آن عاشق که خون از دیدهٔ نمناک او ریزد
چو لاله داغ دل از سینهٔ صد چاک او ریزد
1. به غیر کار جفا آسمان نمیداند
خموش باش که گردون زبان نمیداند
1. قاصد، دیگر به تو کم میرسد
نامه به مرغان حرم میرسد
1. چشم من ناز توتیا نکشد
غنچه ام منت صبا نکشد
1. آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد
گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد
1. عشق دلها را به آن زلف چو سنبل میدهد
زلف چون دلگیر میگردد، به کاکل میدهد
1. بی قراران گر ز کوی او برون گامی نهند
پیش پای خویشتن از نقش پا دامی نهند
1. مطلب بجز آزار ز مطلوب نباشد
خوب است که معشوق به کس خوب نباشد
1. مرا بر حاصل کس نیست امید
از آنم دل کشد بر سایهٔ بید
1. به من هردم ز روی مهربانی یار میپیچد
به آن گرمی که گویی شعلهای بر خار میپیچد