دارم هوس رخصت آهی و دگر از سلیم تهرانی غزل 348
1. دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ
چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ
1. دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ
چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ
1. بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح
گل شب بو شود از نکهت زلفت گل صبح
1. خوش آن دمی که لبم گردد آشنای قدح
به پای خم سر خود را نهم به جای قدح
1. ای کشیده می از قرابهٔ صبح
خفته بر مخمل دوخوابهٔ صبح
1. بر ما دمی نمی گذرد بی شراب تلخ
تا چند همچو ابر توان خورد آب تلخ
1. حاصل من نیست از شهد سخن جز کام تلخ
د دهن من زبان تلخ است چون بادام تلخ
1. شد باغ از بهار، سفید و سیاه و سرخ
مرغان شاخسار، سفید و سیاه و سرخ
1. سودی به ره عشق ز تدبیر نباشد
یک کار نکردیم که تقصیر نباشد
1. زبان که یاد دل بوالفضول میآرد
سند به دعوی ملک نزول میآرد
1. طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد
رنگ و روی اخترم زرد است از بس خاک خورد
1. چند چون مرغ کسی بادیه پیما باشد؟
زر ماهی ز سفر کردن دریا باشد
1. زین چرخ ستمکشان نرستند
هرچند که همچو برق جستند