در مقام بی خطر، آزادگان از سلیم تهرانی غزل 324
1. در مقام بی خطر، آزادگان را خواب نیست
جوهر آیینه را دلگیری از گرداب نیست
1. در مقام بی خطر، آزادگان را خواب نیست
جوهر آیینه را دلگیری از گرداب نیست
1. حسن با مهر و وفا بیگانه است
هر که عاشق می شود، دیوانه است
1. از خم زلفش دلم با آه و افغان بازگشت
مدتی در هند بود، آخر پریشان بازگشت
1. آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است
هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است
1. نشان هستی من چون حباب پیرهن است
ز ضعف، بند قبای من آستین من است
1. قصه ی منصور را سر کرده است
باز صوفی از کجا بر کرده است
1. چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلیست
کسی کو آشنای او بود، بیگانهٔ لیلیست
1. عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست
گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست
1. گر عاشقی، از گنه چه باک است
خورشید به هرچه تافت پاک است
1. مرا گوش از بهر پیغام اوست
زبان در دهن از پی نام اوست
1. همه تن خون دل من همچو دهان زخم است
همه اندام من از درد، مکان زخم است
1. عشق خونریز که شیر مست است
به دل از تیر تو در نی بست است