نه همین از تو مرا گرد غم از سلیم تهرانی غزل 384
1. نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود
از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود
1. نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود
از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود
1. چشم خویشان را حسد از بس به دولت شور کرد
شد چو یوسف پادشاه، اول پدر را کور کرد!
1. تا از قبول عشق، سخن بهره مند شد
هر بیت ما کتابه ی طاق بلند شد
1. ز دل غبار به چشم پر آب میآید
همین متاع ز ملک خراب میآید
1. از دل گله ی ما ره اظهار نداند
عاشق بود آن طفل که گفتار نداند
1. میخورم خون که حنا آن کف پا میبوسد
لب من تشنهٔ آن است و حنا میبوسد
1. چو حسن سبز تمنای اهل دید بود
مباش گو به چمن گل چو سرو و بید بود
1. گل به غفلت ز گلستان جهان برخیزد
غنچه از خواب در ایام خزان برخیزد
1. عشق در هرجا نقاب از روی زیبا میکشد
سرمهٔ یعقوب در چشم زلیخا میکشد
1. ابر چشمم چون به عزم گریه دامان بشکند
خنده در زیر لب گل های خندان بشکند
1. خراب نشئهٔ آن لب، می و مینا نمیداند
به راه شوق او خورشید سر از پا نمیداند