شد بهار و باغبان دیگر در از سلیم تهرانی غزل 407
1. شد بهار و باغبان دیگر در دکان گشود
مایه ی خود گلفروش از گوشه ی دامان گشود
1. شد بهار و باغبان دیگر در دکان گشود
مایه ی خود گلفروش از گوشه ی دامان گشود
1. باغبان خُلد از گلزار ما گل میبرد
همچو تخم گل به تحفه تخم بلبل میبرد
1. دلم چو غنچه ز گلگشت باغ میگیرد
چو لاله دامنم از آب، داغ میگیرد
1. رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند
نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند
1. درین ره کعبه سنگ راه باشد
همان به راهرو آگاه باشد
1. دل آشفته از نام شراب ناب می سوزد
گیاه خشک ما را همچو آتش آب می سوزد
1. کسی کز عاشقی دم زد، چه باک از دشمنی دارد
که مور این بیابان دعوی شیرافکنی دارد
1. چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد
1. مرا به کوی تو دلگرمی شراب آورد
که ریگ بادیه را سوی باغ، آب آورد
1. نوبهار است و جنونم سوی هامون می کشد
شور رسوایی مرا بر روی مجنون می کشد
1. شمع، برقع ز پی پاس تجلی دارد
پرده ی صورت فانوس چه معنی دارد
1. زین چمن گر لاله ذوق از تاج شاهی می برد
غنچه سر در جیب خویش از بی کلاهی می برد