لب تو ساغر می را نمک به کار از سلیم تهرانی غزل 503
1. لب تو ساغر می را نمک به کار کند
رخ تو آینه را چشم اشکبار کند
1. لب تو ساغر می را نمک به کار کند
رخ تو آینه را چشم اشکبار کند
1. چو می فروش به مینا شراب ناب کند
اشاره ای ز تنک ظرفی شراب کند
1. هرکه دلتنگ است کی در عشق چون من میشود
کز دلم تا بگذرد پیکان چو سوزن میشود
1. چو حسن پرده گشا از پی نظاره شود
ظهور صورت شیرین ز سنگ خاره شود
1. کار من خراب ندانم کجا رسد
موجی اگر به کلبه ام از بوریا رسد
1. فلک دایم به قصد مردم وارسته میگردد
چو صیادی که در دنبال صید خسته میگردد
1. مشکل که یاد ما به قدح نوشی آورد
دوری ست نشأه ای که فراموشی آورد
1. بهار رفته ز بس دلپذیر میآید
ز بیضه مرغ چمن در صفیر میآید
1. کجاست عشق که آتش فروز آه شود
مرا به چشمه ی تحقیق، خضر راه شود
1. خودپرستند بتان، خیل خدا نشناسند
بر دل خسته ی مرهم طلبان الماسند
1. باده در جام خمار من دلگیر کنید
شوق پروانه ام، از شعله مرا سیر کنید
1. بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند
آتش را از شراب نساب روغن ریختند