شد عمرها و شورش عشقم ز سر از سلیم تهرانی غزل 288
1. شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت
بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت
1. شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت
بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت
1. گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت
همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت
1. نوای مرغ شباهنگ، ناله ی نی ماست
ستاره ی سحر ما پیاله ی می ماست
1. بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست
سرشک بی تو ز مژگان من سیاهی شست
1. سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است
خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است
1. شد بهار و لاله صحن باغ را میخانه ساخت
از طرب چون صبح صوفی سبحه را پیمانه ساخت
1. کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت
تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت
1. بوالهوس! با عشق خوبان این قدر امساک چیست
گر ز جان نتوان گذشتن، می توان از دل گذشت
1. ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت
نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت
1. راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست
بوی گل در خانه از خار سر دیوار ماست
1. رفتی و از نقش رویت دیده ی خونین پر است
گر چمن از گل تهی شد، دامن گلچین پر است
1. هر کجا موجی ست، از مژگان ما برخاسته ست
ابر تر گردی ست کز دامان ما برخاسته ست