من تشنه ی آن چشمه که آبش از سلیم تهرانی غزل 264
1. من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است
سرگرم سبویی که شرابش همه خون است
1. من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است
سرگرم سبویی که شرابش همه خون است
1. خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست
این خط برای دعوی حسن تو محضری ست
1. بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است
ناوک او را مگر چون شمع، پیکان آتش است
1. آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است
تا کی سخن لاله و گل، این چه دماغ است
1. بیا که فصل خوش روزگار نزدیک است
زمان سیر گل و لاله زار نزدیک است
1. به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت
تواند از سر عالم چو آفتاب گذشت
1. ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست
سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست
1. در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است
هر گلی درمانده ی حال پریشان خود است
1. شمع از هوای وصلت، در حالت هلاک است
گل تا شنیده بویت، از شوق سینه چاک است
1. از بس که تلخکام ازین ناتوان گذشت
آخر همای تیر تو از استخوان گذشت
1. مرا کی از سبوی می گزیر است
که در روز خمارم دستگیر است
1. شکسته خاطرم و رغبت نشاطم نیست
دماغ صحبت و سودای اختلاطم نیست