غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب از سلیم تهرانی غزل 252
1. غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت
چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت
1. غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت
چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت
1. عشق را چندان که مهرش بود هم کینش بد است
گرچه خوبی ها بسی دارد، ولی اینش بد است
1. در باغ بی تو خاطر سنبل شکسته است
آیینه ی گل و دل بلبل شکسته است
1. از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است
هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است
1. می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست
جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست
1. کی توان در عشق، بی سامان حیرانی نشست؟
آنچنان در گوشه ای بنشین که بتوانی نشست
1. خصمی به میان من و غیر از سخن توست
بادام دو مغزی، دو زبان در دهن توست
1. چنان ز گریه ی من اشک همنشینم ریخت
که گریه شد عرق شرم و از جبینم ریخت
1. امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است
چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است
1. یار ما مونس بد و نیک است
ما چه دوریم و او چه نزدیک است
1. دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است
چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است
1. خون دلم چو لاله، آرایش ایاغ است
بوی گل جنونم، مشاطه ی دماغ است