ایام بهار است و گلی در چمنم از سلیم تهرانی غزل 276
1. ایام بهار است و گلی در چمنم نیست
عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست
1. ایام بهار است و گلی در چمنم نیست
عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست
1. از شوق تو دل همره عمر گذران است
چون ریگ روان همسفر آب روان است
1. خطش دمید و به نازش نیاز من باقی ست
هزار بوسه مرا پیش آن دهن باقی ست
1. درین حدیقه دل مستمند بسیار است
که دست کوته و شاخ بلند بسیار است
1. در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت
زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت
1. ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است
دریا به ما چو چشمه ی حیوان مبارک است
1. چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است
این قدر صبر که کردم من مخمور بس است
1. دماغ ساغر می از شراب ما خشک است
چونان خانه ی درویش، آب ما خشک است
1. شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است
ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است
1. حکایت لب او همچو قند مشهور است
حدیث غمزه ی مشکل پسند مشهور است
1. مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست
دامن گل پاک اگر باشد، چو دامان تو نیست
1. غنچه را برگ گل آیا در گریبان از کجاست
لاله را داغ می گلگون به دامان از کجاست