ای خوش آن آزاده ای کو در از سلیم تهرانی غزل 205
1. ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست
دیده از نظاره ی این باغ، چون بادام بست
1. ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست
دیده از نظاره ی این باغ، چون بادام بست
1. به گلشن بی تو سروم دود آه است
به چشمم سبزه چون مژگان سیاه است
1. همچو بلبل دلم غمین گل است
غنچه گردیده در کمین گل است
1. چو شعله گرم درآمد، چو گل به تاب نشست
چراغ باده بیارید کآفتاب نشست
1. با نسیم صبح شمع خلوت من سرکش است
خار و خاشاک مرا گر سوخت آتش، آتش است
1. بر سر عشق تو هرکس هست با من دشمن است
آنکه اشکی پاک میسازد ز چشمم دامن است
1. نارسایی به هنر در همه جا همراه است
جامه ی سرو ز موزونی او کوتاه است
1. ساقی بیا که فصل بهاران غنیمت است
جامی بده که صحبت یاران غنیمت است
1. دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است
چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است
1. شد بهار و به بوستان عید است
لاله با گل به دید و وادید است
1. پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است
حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است
1. پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است
همچو شمعم شعلهای بر استخوان پیچیده است