1 سپهر علم و جهان فضیلت آنکه بود به جنب قدر تو پستی سپهر اعلا را
2 تو آن مسیح سرشتی که می کند باطل لبت به گاه سخن معجز مسیحا را
3 توئی که نکهت لطف تو کرده شرمنده شمایم گل سوری و مشک سارارا
4 بقدر رتبه زچار امهات آن خلقی که از وجود تو فخر است هفت آبا را
1 چو شد دلگشا آن دل افروز باغ به حکم محمد تقی خان بنا
2 (سحاب) از پی سال تاریخ گفت «گشاید دل از ساحت دلگشا»
1 شود چو شاد زقتلم دل من و تو مترس ز یک گناه که در ضمن آن بود دو ثواب
2 مپرس حال دل من بخون کیست ببین تو را به پنجه نگار و مرا به چهره خضاب
3 به خواب روی تو آید به دیده ی من اگر جدا ز روی تو در دیده ی من آید خواب
4 نکرد منع نگه یا نکرد رازم فاش کدام اثر که به حالم نکرد چشم پر آب؟
1 به سینه تیرنگاهت همان کند که کند به روز رزم سنان خدیو عرش جناب
2 خدیو عهد محمد حسین خان که مدام به طوع اوست قلوب و به طوق اوست رقاب
3 سپهر خنگی رستم دلی که رخشش را زآفتاب سزد زین و از هلال رکاب
4 به دور او که شود گرگ پاسبان غزال به عهد او که بود صعوه همنشین عقاب
1 ز سائلان درت هیچکس نشد واقف به اینکه هست تقدم سئوال را به جواب
2 به روز کین که نشینی به باره ی که برش زتک بماند خنگ فلک چو خربه خلاب
3 اگر ز شرق به غرب آید ورود گوئی که بیشتر ز زمان ایاب اوست ذهاب
4 در آن زمان گره آسمان زنوک رماح شود مشبک چون عنکبوت اسطرلاب
1 به فرمان شاهی کزو زیب دید نگین جم و تخت افراسیاب
2 شهنشاه قاجار فتح علی که فتحش عنانست و نصرت رکاب
3 مرتب شد این گوهر آگین سریر به الماس رخشان و یاقوت ناب
4 چو بر این سریر مرصع چو مهر نشست آن جهاندار مالکرقاب
1 طراز محفل ایجاد میرزا احمد توئی که ملک جهان خالیت زمانند است
2 به پیش طبع تو چون قطره بحر عمان است به جنب علم تو چون کاه، کوه الوند است
3 جهان به نشو و نما از نسیم الطفات چنانکه نشو نبات از نسیم اسفند است
4 ز بیم قهر تو گر خصم خود فریدون است دلش به سینه چو ضحاک در دماوند است
1 خار گلزار جهان آقا فلان ای که بخلت نیست محتاج ثبوت
2 ای که کز امساک باشندت عیال بی نصیب از قوت و محروم از رخوت
3 از بخیلی معده را دشمن که او هر زمان خواهد غذا هر لحظه قوت
4 عمت را چون جایز آمد نیره صد رهت خوشتر اهاجی از نعوت
1 به شخصی آشنا گفتم حدیثی که با بیگانگان نتوان سخن گفت
2 هنوز آن را زنیمی بر زبان بود که در محفل و هر انجمن گفت
3 از او با محرم دیگر شکایت چو کردم در جواب من به من گفت
4 کسی از بیگانه راز خود نپوشد که راز خویشتن با خویشتن گفت
1 مهین کره ی میر عبدالغفور یقین است کز زمره ی ناس نیست
2 چو نسناس هم نیست زیرا که او مشابه به انسان چو نسناس نیست