1 هزار افسوس از فاطمه که دست اجل گل وجودش بر دوحه ی حیات نهشت
2 هزار حیف از آن تازه گل که مانندش گلی به باغ جهان باغبان صنع نکشت
3 گسست رشته ی عمرش ز هم فغان از چرخ که دور چرخ چنین رشته ی حیات نرشت
4 حریر در خور بالین و بسترش نه ولی سپهر بستر او خاک کرد و بالین خشت
1 کس را جمال نقش به جز حسن حال چیست وان را که حسن حال نباشد کمال چیست
2 شعراست هیچ و شاعری از هیچ هیچ تر در حیرتم که بر سر هیچ این جدال چیست؟
3 یک تن نپرسد از پی ترتیب چند لفظ ای ابلهان بی هنر این قیل و قال چیست؟
4 از بهر مصرعی دو که مضمون دیگری است چندین خیال جاه و تمنای مال چیست؟
1 چیست آن لعبت که زیبا شکل و نیکو منظر است؟ منظرش چون وصل زیبا منظران جان پرور است
2 نقش نام پادشاهان شوق گنج خسروان بر جبینش ثبت و اندر خاطر او مضمر است
3 عهد آن از بی ثباتی همچو عهد روزگار طبع او از دون نوازی همچو طبع اختر است
4 یک نظر هر کس که بر لوح ضمیرش بنگرد می شناسد کز چه شهر و از کدامین کشور است؟
1 فلک جناب و ملک رتبه میرزا احمد توئی که مرحمتت روح را کند تفریح
2 هم از نسایم لطفت مشام را تعطیر هم از روایح خلقت قلوب را ترویح
3 بود ز پرتو رایت به رشک نار کلیم بود زنکهت لطفت به شرم باد مسیح
4 اگر به بحر بسنجم دل تو محض خطاست و گر چو ابر بگویم کف تو کذب صریح
1 خان زمان یگانه ی دوران علی نقی کآمد به بذل وجود و سخا در جهان فرید
2 چشم جهان ندید چو او آفریده ای تا آفریدگار جهان را بیافرید
3 طبعش در یگانه ی افضال را صدف دستش در خزانه ی اقبال را کلید
4 تعظیم آستان ویش نیست گر غرض پشت سپهر از چه سبب این چنین خمید؟
1 در طالعم اقتضای فرزند غم نیست مرا اگر نباشد
2 زیرا که چو دختر است اگرچه بی عصمت و بد گهر نباشد
3 نخلی است که کام باغبان را زآن لذتی از ثمر نباشد
4 ورز آنکه ززمره ی ذکور است زاین چند صفت بدر نباشد
1 ای فلک جاه ملک رتبه که در زیور و زیب گوش چرخت زنعال سم ابرش باشد
2 طلعتت غیرت این بزم منور آمد رفعتت برتر از این سقف منقش باشد
3 جان احباب زلطف تو فرح یاب بود دل حساد زبیم تو مشوش باشد
4 بد گمانی زمن از بیهده حرفی و مرا دل از این مرحله چون نعل در آتش باشد
1 گویند که در قریه ی فین کآب و هوایش مستحسن اطباع و پسند سلق افتد
2 از صبح که خورشید بر آرد ز افق سر تا شام که خور باز به سمت افق افتد
3 هر لحظه شتابند سوی چشمه زنی چند کز پرتو روشان به صحاری تتق افتد
4 وز بیم قرقچی گه آمد شد ایشان غوغا و فغانی به تمام طرق افتد
1 خان بزرگ خطه ی شروان اگرچه فخر بر میر گنجه والی تفلیس می کند
2 سر پیش او فرود نیارم، چگونه کس تعظیم این چنین جنبی پیس می کند
3 ابلیس را ز سجده ی آدم چو بود ننگ آدم چگونه سجده بر ابلیس می کند
4 جناب واعظ و مفتی کز آن دو گر گویم صفات نیک فزون از شماره خواهد شد
1 که گوید از من آزرده دل با بی وفا یاری؟ که نه کس جز فنون بی وفائی کرد ارشادش
2 که ای بی مهر اکنون خسته جانی را که میخواهی مدام از هجر خود آزرده نه از وصل خود شادش
3 ز آزارت به گردون می رسد پیوسته افغانش ز بیدادت به کیوان می رسد هموار فریادش
4 هم از آلام هجران جام عشرت گشته پر خونش هم از اسقام حرمان خاک هستی رفته بر بادش