1 عید است و بر کاخ حمل زد تکیه شاه خاوری چون خسرو کیوان محل بر صدر تخت گوهری
2 از بیم بانگ گاودم گاو فلک ره کرده گم وز غرش روئینه خم خاک از سکون آمد بری
3 خرطوم هر پیل دمان کوهی معلق زآسمان ثعبان موسی بین عیان بر فرق گاو سامری
4 هندی بتی رشک ملک بر وی چو هندوی فلک شوخی کش از روئین کجک شد دیو محکوم پری
1 جابر ایوان حمل زینب ده خاور گرفته یا مکان بر تخت جم شاه فریدون فر گرفته
2 بزمگاه جشن عید شه زدست درفشانش همچو گردون گوئیا پیرایه از اختر گرفته
3 محفل آرای قدر دربار گاه خسروی، جا تا پی آرایش آن قصر جان پرور گرفته
4 از شفق می وز فلک ساقی ز خور ساغر گزیده از پرن نقل از زحل عود از قمر مجمر گرفته
1 که گوید از من آزرده دل با بی وفا یاری؟ که نه کس جز فنون بی وفائی کرد ارشادش
2 که ای بی مهر اکنون خسته جانی را که میخواهی مدام از هجر خود آزرده نه از وصل خود شادش
3 ز آزارت به گردون می رسد پیوسته افغانش ز بیدادت به کیوان می رسد هموار فریادش
4 هم از آلام هجران جام عشرت گشته پر خونش هم از اسقام حرمان خاک هستی رفته بر بادش
1 خار گلزار جهان آقا فلان ای که بخلت نیست محتاج ثبوت
2 ای که کز امساک باشندت عیال بی نصیب از قوت و محروم از رخوت
3 از بخیلی معده را دشمن که او هر زمان خواهد غذا هر لحظه قوت
4 عمت را چون جایز آمد نیره صد رهت خوشتر اهاجی از نعوت
1 ز سائلان درت هیچکس نشد واقف به اینکه هست تقدم سئوال را به جواب
2 به روز کین که نشینی به باره ی که برش زتک بماند خنگ فلک چو خربه خلاب
3 اگر ز شرق به غرب آید ورود گوئی که بیشتر ز زمان ایاب اوست ذهاب
4 در آن زمان گره آسمان زنوک رماح شود مشبک چون عنکبوت اسطرلاب
1 فرمانروای گردون رفعت علی نقی خان کایوان همت اوست برتر ز سقف گردون
2 آن سرور فریدون شوکت که نعل اسبش زیبد اگر زند طعن بر افسر فریدون
3 از رشک مه رایش در جیب دست موسی از شرم بذل دستش در خاک گنج قارون
4 از کوه حلم او یافت آرام خاک ساکن از فیض جود او گشت معمور ربع مسکون
1 مهین کره ی میر عبدالغفور یقین است کز زمره ی ناس نیست
2 چو نسناس هم نیست زیرا که او مشابه به انسان چو نسناس نیست
1 به سینه تیرنگاهت همان کند که کند به روز رزم سنان خدیو عرش جناب
2 خدیو عهد محمد حسین خان که مدام به طوع اوست قلوب و به طوق اوست رقاب
3 سپهر خنگی رستم دلی که رخشش را زآفتاب سزد زین و از هلال رکاب
4 به دور او که شود گرگ پاسبان غزال به عهد او که بود صعوه همنشین عقاب
1 سپهر علم و جهان فضیلت آنکه بود به جنب قدر تو پستی سپهر اعلا را
2 تو آن مسیح سرشتی که می کند باطل لبت به گاه سخن معجز مسیحا را
3 توئی که نکهت لطف تو کرده شرمنده شمایم گل سوری و مشک سارارا
4 بقدر رتبه زچار امهات آن خلقی که از وجود تو فخر است هفت آبا را
1 هزار افسوس از حاجی سلیمان صباحی آن که صبح معرفت را بود رایش مهر تابانی
2 دریغ و درد از آن گنج حقایق آنکه بود او را درون بحر گهر زائی برون ابر در افشانی
3 به علم انکار کردی صد فلاطون را به تحقیقی به عجز اقرار دادی صد قلیدس را به برهانی
4 زنادانی بود در جنب عقل پیش رای او اگر دانند پیر عقل را جز طفل نادانی