1 چیست آن لعبت که دهر از منظرش زیور گرفته؟ گر چه برقع از سه نیلی پرده بر منظر گرفته
2 روز چون آئینه صیقل داده روی خویشتن را شب زعکس آن فروغ آئینه دیگر گرفته
3 گه نظیرش گشته از کتف پیمبر آشکارا گه طریق رجعت از ایمای پیغمبر گرفته
4 گاه دیدن بسکه آب از دیده می بارد لقایش آستین نظارگان وی به چشم تر گرفته
1 از جرعه جام گوهری لؤلؤ لا لا ریخته یا دست ساقی بر ثری عقد ثریا ریخته
2 ریزد خم از جوش شراب از حلق یاقوت مذاب این بحر جوشان بین کز آب آتش بر اعضا ریخته
3 آن لعبت ترسانگر از لب مسیح آسانگر و آن آب آتش سانگر آب مسیحا ریخته
4 از خوی نگار سیمتن دارد به مه عقد پرن وز طره بر برگ سمن مشک مطرا ریخته
1 عید است و بر کاخ حمل زد تکیه شاه خاوری چون خسرو کیوان محل بر صدر تخت گوهری
2 از بیم بانگ گاودم گاو فلک ره کرده گم وز غرش روئینه خم خاک از سکون آمد بری
3 خرطوم هر پیل دمان کوهی معلق زآسمان ثعبان موسی بین عیان بر فرق گاو سامری
4 هندی بتی رشک ملک بر وی چو هندوی فلک شوخی کش از روئین کجک شد دیو محکوم پری
1 فرید روی زمین زین عابدین که رخت به چرخ عزو شرف کرده مهری و ماهی
2 ایا سپهر مکانی که زهره و کیوان به درگه تو کند این غلامی، آن داهی
3 ایا رفیع جنابی که شاه قدر ترا سزد که مهر کند تاجی آسمان گاهی
4 شمیم لطف ترا متصف چو جان بخشی سموم قهر ترا خاصیت چو جانکاهی
1 فلان گنده بینی را نظر کن که او را غیر خود بینی نبینی
2 زند از میرزائی لاف و در وی هم استعداد تا بینی نبینی
3 بجز دیوانه یا مصروعی او را به چشم عقل اگر بینی نبینی
4 به روی او که خود کافر مبیناد اگر بینی بجز بینی نبینی
1 جهان علم و بحر فضل و کوه حلم ای کآمد سپهر مجد و برج فضل را قدرت ثریائی
2 زهی ذات همایون تو کاندر عرصه ی عالم چنان باشد که باشد در میان قطره دریائی
3 نظیرت در هنر مانند عنقا بود در عالم به عالم گر نبودی همچو عنقا نام عنقائی
4 نه عیسائی ولی لطفت بود جانبخش درمانی نه موسائی ولی رایت بود تابنده بیضائی
1 هزار افسوس از حاجی سلیمان صباحی آن که صبح معرفت را بود رایش مهر تابانی
2 دریغ و درد از آن گنج حقایق آنکه بود او را درون بحر گهر زائی برون ابر در افشانی
3 به علم انکار کردی صد فلاطون را به تحقیقی به عجز اقرار دادی صد قلیدس را به برهانی
4 زنادانی بود در جنب عقل پیش رای او اگر دانند پیر عقل را جز طفل نادانی