1 ای ذات تو افتخار دنیا نازان به تو امهات و آبا
2 عنوان کتاب آفرینش از نام تو یافته است طغرا
3 با جوهر اولین وجودت از شایبه ی دویی مبرا
4 شد جای تو در جهان و باشد بحری به میان قطره یی جا
1 زهی طغرای نام نامیت عنوان دیوانها نیابد زیب بینام همایون تو عنوانها
2 ز گلزارت گلی هر روز گردد زیب دامانی که افشانند از آن گل دیدهها گلها به دامانها
3 ز یک نور است روشن هر طرف چاک گریبانی وز آن چاک گریبان چاکها بین بر گریبانها
4 ندارد طاقت دیدار جانان چشم مهجوران از آن شد چشمهای ما حجاب دیدهٔ جانها
1 تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را
2 با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را
3 چون من کسی گذارد سر بر خط غلامیش بیرون چرا نهد کس از حد خویش پارا؟
4 از نو چه خواهد آرد کس را به دام عشقش با عاشقان دیرین کمتر کند جفا را
1 از دست دادخواه اگراینست آه ما آه ار به داد ما نرسد دادخواه ما
2 از جرم خون من مکن اندیشه ای به حشر کآنجا به غیر دل نبود کس گواه ما
3 صد بار آشیان مرا سوخت برق آه یک خار کم نکرد به عمری ز آه ما
4 تأثییر آه ماست که کرده است ایمنش اندیشه ای که داشت ز تأثیر آه ما
1 یاد بی تابی روز وصل یار آمد مرا چون بگوش افغان بلبل در بهار آمد مرا
2 جان و دل بی تاب زلفی تابدار آمد مرا بی قراری آفت صبر و قرار آمد مرا
3 کار تا مشکل نشد در عشق مرگ آسان نشد عقده های کار من آخر بکار آمد مرا
4 یاد عیش روزگار وصل پاداشش چه بود؟ آنچه بر سر از جفای روزگار آمد مرا
1 شعله ور چون برق خواهم بی تو آه خویش را تا کنم زان چاره ی روز سیاه خویش را
2 نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را
3 شکوه ی او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه تا چه سان خواهیم عذر عذرخواه خویش را
4 بس که باشد مایل خود شرم را بندد به خویش کافگند بر خویشتن دایم نگاه خویش را
1 ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را
2 به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را
3 به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را
4 به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را
1 دلی دارم به امید و وصالش شاد ازین شبها ولی فریاد از آن روزی که آرد یاد ازین شبها
2 به امیدی که بنشیند مگر در کوی او روزی به این شادم که خاک من رود بر باد ازین شبها
3 شب هجران به روز وصل بود آبستن و اکنون شب وصلست هر شب تا چه خواهد زاد ازین شبها
4 بود شبهای شادی راز پی روز مکافاتی دلم در زحمت این روزها افتاد ازین شبها
1 سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا
2 کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا
3 چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود که از پا افکند صد صید را از یک نگاه آنجا
4 به هر منزل که بارد ابر چشم من سرشک غم نروید تا قیامت جز گل حسرت گیاه آنجا
1 نصیبم باد یا رب وصل او دور از رقیب اما رقیب از وصل او هم باد یارب بی نصیب اما
2 همین نه در چمن مرغ چمن را جاست گاهی هم گرفتار شکنج دام گردد عندلیب اما
3 دوای درد خود را از طبیبان هر کسی جوید مرا هم هست درد بی دوایی از طبیب اما
4 به هر کس داده یار دلفریبم وعده وصلی به من میدهد از وعده ی وصلش فریب اما