عشق رخت براه حقیقت سمند از صفای اصفهانی غزل 1
1. عشق رخت براه حقیقت سمند ما
خاک درت دوای دل دردمند ما
1. عشق رخت براه حقیقت سمند ما
خاک درت دوای دل دردمند ما
1. ذیل طلب نیافته دست یقین ما
بگرفت دست عشق سر آستین ما
1. بنشین به پس زانو در مصطبه جانها
تا چند همی گردی بر گرد بیابانها
1. ای طایر قدوسی بر تن متن و تنها
داری پس ازین زندان بر عرش نشیمنها
1. اگر بعرش کشد دوست فرش ایوان را
ز دست دل نتواند کشید دامان را
1. با زلف تو صد پیمان دل بست به دستانها
بشکست و گسست از هم سررشته پیمانها
1. بدرس دل سر زانوی ماست مکتب ما
دلست همنفس روز و همدم شب ما
1. گذشت درگه شاهی ز آسمان سرما
که خاک درگه درویش تست افسر ما
1. ما رهرو فقریم و فنا راهبر ما
بی خویشتنی کو که شود همسفر ما
1. تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را
درین دیده در آئید و ببنید خدا را
1. پس دیوار تن بر شده ماهیست عجب
بمنش با نظر لطف نگاهیست عجب
1. باز دل را دست جان آمد بدست
طره آن دلستان آمد بدست