1 گر چه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است بوسه را چشم به جایی است که من می دانم
1 درین بستانسرا خود را چنان صائب سبک کردم که رنگ چهره گل را گران پرواز می بینم
1 از حباب آموز همت را که با صد احتیاج خالی از دریا برون آرد سبوی خویش را
1 گرچه دست سرو کوتاه است از دامان گل سرو بالایی که ما داریم سر تا پا گل است
1 دلبر چه زود خط به رخ دلستان کشید خطی چنان لطیف به ماهی توان کشید
1 به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟ چنین که عزم ترا پای سعی در بندست
1 نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل
1 به فریاد کس از خواب صبوحی برنمیخیزد مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد
1 نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را جامه گلرنگ بر اندام او زیبنده است
1 چنان که باده کند پشت دار صهبا را ز خط پشت لب افزود نشئه لب او