1 برازنده تاج و تخت و کلاه خدیو جوان بخت عباس شاه
2 چو بر تخت فرمانروایی نشست به نظم ممالک برآورد دست
3 نسق کرد از علم کار آگهی به فرمانبری کار فرماندهی
4 به تلقین دولت در آغاز کار حدود خدایی نمود استوار
1 از خمار خواب خوش یوسف به زندان آمده است بد نبیند هر که خواب او پریشان آمده است
2 ز آشنایانی که بر گرد تواند ایمن مباش بارها بر سنگ، پای من ز دامان آمده است
1 شود رد خلایق هر که را الله می خواهد نگردد گرد گوهر هیچ کس تا شاه می خواهد
2 به عیاری توان جان بردن از دست فلک بیرون ز دام شیر جستن حیله روباه می خواهد
3 به درد نامرادی صبر کن تا کامران گردی که عیسی خسته می جوید، خضر گمراه می خواهد
1 بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را
2 در بندگی قامت موزون تو بسته است هر فاخته از طوق کمر سرو روان را
3 هر شاخ گل آماده به نظاره رویت از غنچه و شبنم دل و چشم نگران را
1 داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است از تب غیرت گل خورشید را افروخته است
2 آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست شبنم نازک دلی در آتش گل سوخته است
1 یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را
2 ز صرصر گر چه می پاشد ز هم جمعیت خرمن حصار عافیت شد باد دستی خرمن ما را
1 ز هجران که دارد لاله داغی دلسیاهی را؟ غزال دشت از چشم که دارد خوش نگاهی را؟
2 مکن در عشق منع دیده بیدار ما ناصح به خواب از دست نتوان داد ذوق پادشاهی را
3 ز شوق خال مشکینش به گرد کعبه می گردم که ره گم کرده خضری می شمارد هر سیاهی را
4 اگر فردای محشر عفو میر عدل خواهد شد که ثابت می کند بر خود گناه بی گناهی را
1 به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد
2 چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد ندارد آه حسرت هر که شادی مرگ می گردد
1 ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست خبر ز حال من و تنگدستی من نیست
2 ترا رسد به غزال حرم سرافرازی که در قلمرو چین این بیاض گردن نیست
1 با رخت آینه خوش عیش تمامی دارد شانه با هر شکن زلف تو دامی دارد
2 عمرها رفت ز وارستگی و می سوزم تب واسوختگی طرفه دوامی دارد