1 پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم
1 ما آبروی فقر به گوهر نمی دهیم سد رمق به ملک سکندر نمی دهیم
1 طرفی ز نهال قد آن شوخ نبستم در سایه نخلی که نشاندم ننشستم
1 از دل نبرد زنگ الم باد بهارم چون گرد یتیمی است زمین گیر غبارم
1 ما از لب خامش ز سخن داد گرفتیم با شیشه سربسته پریزاد گرفتیم
1 ما همچو شرر تلخی غربت نکشیدیم در نقطه آغاز به انجام رسیدیم
1 یک دم که به کف باده گلرنگ نداریم بر چهره چو مینای تهی، رنگ نداریم
1 ز تن عضوی بود دلهای خودکام که رنگ برگ دارد میوه خام
1 روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان کار صیقل کرد این آیینه با آهندلان
1 حلقه هر در مشو با قامت همچون کمان تا نگردی تیرباران ملامت را نشان