زشترو چون سازد از صائب تبریزی دیوان اشعار 1
1. زشترو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟
لازم افتاده است خوی زشت، روی زشت را
...
1. زشترو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟
لازم افتاده است خوی زشت، روی زشت را
...
1. چرخ میداند عیار آه پرتأثیر را
میتوان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
...
1. چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را
بیزبان کرده است سحر غمزهات اعجاز را
...
1. چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را
از چه دادی عرض بر عالم صفات خویش را؟
...
1. از دست کار رفته بود پیش، کار ما
در برگریز جوش زند نوبهار ما
...
1. گردون سنگدل نبود مرد جنگ ما
پروای تیغ کوه ندارد پلنگ ما
...
1. زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما
گردید رفته رفته زمین آسمان ما
...
1. تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟
می ریزم، اگر دست دهد، خون حنا را!
...
1. بگذار شود زیر و زبر جسم گران را
تا چند عمارت کنی این گور روان را؟
...
1. بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را
نی صور سرافیل بود مرده دلان را
...
1. کلید فتح بود از دل شکسته گدا را
در گشاده روزی است چشم بسته گدا را
...
1. قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را
چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟
...