1 ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین
2 موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین
3 غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور قطره افسرده ای از زمزمت در ثمین
4 در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین
1 ای روی چون بهشت ترا کوثر آینه رخسار آتشین ترا مجمر آینه
2 در جلوه گاه حسن تو چون پرده های چشم افتاده است بر سر یکدیگر آینه
3 آیینه سیر چشم ز نقش مراد شد روزی که شد رخ تو مصور در آینه
4 می بود اگر به دور تو، زان لعل آبدار می داد آب خضر به اسکندر آینه
1 نشست گل به سریر چمن سلیمان وار گشود چون پریان بال، ابر گوهربار
2 شکوه از افق شاخ همچو صبح دمید شفق نگار شد از لاله دامن کهسار
3 زمین ز تربیت ابر یوسفستان شد ز سر گرفت جوانی جهان زلیخاوار
4 کشید بر چنان تنگ خاک را در بر که خون دوید چمن را ز لاله بر رخسار
1 این حریم کیست کز جوش ملایک روزبار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار
2 کیست یارب شمع این فانوس کز نظاره اش آب می گردد به گرد دیده ها پروانه وار
3 این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا دود شمعش می رباید دل چو زلف مشکبار
4 یارب این خاک گرامی مغرب خورشید کیست کز فروغش می شود چشم ملایک اشکبار
1 منت خدای را که به توفیق کردگار از ناف کعبه چشمه زمزم شد آشکار
2 چون کاروان حاج، خروشان و کف زنان آمد به خاکبوس نجف آب خوشگوار
3 دریای رحمت ازلی جوش فیض زد شد نهر سلسبیل ز فردوس آشکار
4 نهری به طول کاهکشان در دو ماه و نیم از آسمان خاک نجف گشت آشکار
1 پادشاهی و جوانی سد راه او نشد کرد چون ادهم ز ملک عالم فانی کنار
2 در خور اقبال روزافزون خود جایی نیافت بال بر هم زد برون رفت از جهان بی مدار
3 در محرم کرد عزم قندهار و در صفر کرد در کاشان سفر از عالم آن کوه وقار
4 رفت سال «غبن » از عالم، زهی غبن تمام سوخت عالم را به داغ غبن آن عالم مدار
1 عقل ضعیف خویش نگه دار از شراب در زیر بال موج منه بیضه حجاب
2 تا از سهیل عقل توان سرخ روی بود رنگین مساز چهره به گلگونه شراب
3 تخم افکن شرار شود پنبه زار مغز چون جمع شد به آتش می آتش شباب
4 تا چون چنار مشرق آتش نگشته ای کوتاه دار دست ازین آب سینه تاب
1 زنگی شب را کند خورشید منظر ماهتاب مهره گل را دهد تشریف گوهر ماهتاب
2 شست داغ تیرگی از نامه اعمال شب کرد با روز از صفا شب را برابر ماهتاب
3 داد بیرون عنبر شب نوبهار خویش را کرد مغز آفرینش را معطر ماهتاب
4 چون دهان صبحدم از خنده شادی گرفت همچو مغز پسته گردون را به شکر ماهتاب
1 منت ایزد را که از لطف خدای مستعان عالم افسرده شد از باد نوروزی جوان
2 روی در برج شرف آورد خورشید منیر حوت از بهر بشارت گشت سر تا پا زبان
3 یونس خورشید تابان آمد از ماهی برون با حمل همشیر شد در سبزه زار آسمان
4 مهر تابان بیضه های برف را در هم شکست جلوه گر گردید طاوس بهاران از میان
1 ای زمان دلگشایت نوبهار روزگار صبح نوروز از جبین بخت سبزت آشکار
2 طینت پاک تو از خاک شریف بوتراب گوهر تیغ تو از صلب متین ذوالفقار
3 صولت شیر خدا از بازوی اقبال تو می شود چون نور خورشید از مه نو آشکار
4 آفتاب سایه پرور را تماشا می کند هر که می بیند ترا در سایه پروردگار