صبح ظفر ز مطلع دولت شد از صائب تبریزی قصیده 12
1. صبح ظفر ز مطلع دولت شد آشکار
طی شد بساط ظلمت ازین نیلگون حصار
1. صبح ظفر ز مطلع دولت شد آشکار
طی شد بساط ظلمت ازین نیلگون حصار
1. شکر کز اقبال روزافزون شاه تاجدار
آفتاب فتح طالع شد ز برج قندهار
1. چه دولت بود یارب اصفهان را در کنار آمد
که از خاور زمین صاحبقران کامکار آمد
1. بس که شد تفسیده عالم از فروغ آفتاب
چون پر پروانه می سوزد کتان در ماهتاب
1. زنگی شب را کند خورشید منظر ماهتاب
مهره گل را دهد تشریف گوهر ماهتاب
1. کرد میزان حساب آماده بهر خاکیان
از شب و روز مساوی میر عدل نوبهار
1. سرمه چشم ملایک شد غبار اصفهان
از وجود فایض الجود شهنشاه زمان
1. هوا را کند پر ز اختر شکوفه
زمین را کند بحر گوهر شکوفه
1. روی در برج شرف آورد دیگر آفتاب
کرد ازین تحویل عالم را مسخر آفتاب
1. خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست
1. منت خدای را که سلیمان روزگار
آمد به تخت سلطنت از سیر و از شکار
1. زهی عذار تو آیینه دار حیرانی
عرق به روی تو واله چو چشم قربانی