1 منت ایزد را که با اقبال و دولت همعنان روی در برج شرف آورد خورشید جهان
2 سایه حق بر سر اهل صفاهان سایه کرد نوبهار لطف ایزد کرد عالم را جوان
3 آفتاب دولت بیدار از مشرق دمید بخت خواب آلود عالم جست از خواب گران
4 مسندآرای عدالت آمد از کنعان به مصر از سر نو شد جوان، بخت زلیخای جهان
1 منت ایزد را که از لطف خدای مستعان عالم افسرده شد از باد نوروزی جوان
2 روی در برج شرف آورد خورشید منیر حوت از بهر بشارت گشت سر تا پا زبان
3 یونس خورشید تابان آمد از ماهی برون با حمل همشیر شد در سبزه زار آسمان
4 مهر تابان بیضه های برف را در هم شکست جلوه گر گردید طاوس بهاران از میان
1 صبح ظفر ز مطلع دولت شد آشکار طی شد بساط ظلمت ازین نیلگون حصار
2 تشریف نور داد به ذرات کاینات چون آفتاب اختر اقبال شهریار
3 شد مشتری ز اوج سعادت جهان فروز گشت از افق نهان زحل تیره روزگار
4 مالید زهره دست نوازش به دوش چنگ روی زمین ز ماه علم شد شفق نگار
1 شکر کز اقبال روزافزون شاه تاجدار آفتاب فتح طالع شد ز برج قندهار
2 مظهر صاحبقرانی، شاه عباس دوم در جهاد اکبر از فرماندهان شد کامکار
3 بار دیگر از ته بال و پر زاغان هند بیضه اسلام چون خورشید گردید آشکار
4 از جنود آسمانی لشکر اصحاب فیل بار دیگر شد ازین حصن مبارک سنگسار
1 چه دولت بود یارب اصفهان را در کنار آمد که از خاور زمین صاحبقران کامکار آمد
2 به آیینی که در برج شرف خورشید باز آید به دارالملک خود آن پادشاه تاجدار آمد
3 چه اقبال است کز فضل خدا روداد ایران را که منصور از جهاد اکبر آن عالم مدار آمد
4 ز ظلمات سواد هند، از اقبال روزافزون به صد شادابی خضر آن سکندر اقتدار آمد
1 بس که شد تفسیده عالم از فروغ آفتاب چون پر پروانه می سوزد کتان در ماهتاب
2 در هوای تابه نعل ماهیان در آتش است بس که از تأثیر گرما آتشین گردید آب
3 باد شد گرم آنچنان کز آستین افشانیش می شود روشن چراغ کشته با صد آب و تاب
4 خاک گردید آتشین نوعی که رگهای زمین می کند در چشم انجم جلوه تیر شهاب
1 زنگی شب را کند خورشید منظر ماهتاب مهره گل را دهد تشریف گوهر ماهتاب
2 شست داغ تیرگی از نامه اعمال شب کرد با روز از صفا شب را برابر ماهتاب
3 داد بیرون عنبر شب نوبهار خویش را کرد مغز آفرینش را معطر ماهتاب
4 چون دهان صبحدم از خنده شادی گرفت همچو مغز پسته گردون را به شکر ماهتاب
1 کرد میزان حساب آماده بهر خاکیان از شب و روز مساوی میر عدل نوبهار
2 از شکوفه نامه اعمال اشجار چمن مضطرب آمد به پرواز از یمین و از یسار
3 گل چو خورشید قیامت آتشین رخسار شد خاک شد صحرای محشر از فروغ لاله زار
4 ریخت شبنم از رخ گلها چو انجم از سپهر ابرها چون کوه شد سیار در روز شمار
1 سرمه چشم ملایک شد غبار اصفهان از وجود فایض الجود شهنشاه زمان
2 شاه عباس بلند اقبال کز پیشانیش می توان دید اختر صاحبقرانی را عیان
3 سایه لطف خدا کز آفتاب رایتش غوطه زد روی زمین در سایه امن و امان
4 آنچنان کز معنی سنجیده یابد لفظ قدر پادشاهی از شکوه ذاتی او یافت شان
1 هوا را کند پر ز اختر شکوفه زمین را کند بحر گوهر شکوفه
2 ز پیراهن یوسفی مغزها را به هر جلوه سازد معطر شکوفه
3 کف تازه رویی است از بحر رحمت که باشد به گوهر برابر شکوفه
4 ز گلزار غیبی به ما دور گردان بود نامه و نامه آور شکوفه