شد از بهار دل افروز، عالم از صائب تبریزی قصیده 24
1. شد از بهار دل افروز، عالم امکان
به رنگ دولت صاحبقران عهد، جوان
1. شد از بهار دل افروز، عالم امکان
به رنگ دولت صاحبقران عهد، جوان
1. دگربار از جلوس شاه دوران
دو چندان شد نشاط اهل ایران
1. اصفهان شد غیرت افزای بهشت جاودان
زین بنای تازه سلطان سلیمان زمان
1. چشمه حیوان ندارد آب و تاب زنده رود
خضر و آب زندگانی، ما و آب زنده رود
1. شد دو بالا زین پل نوآب و تاب زنده رود
طاق ابرویی چنین می خواست آب زنده رود
1. می شود جان تازه از بوی بهار زنده رود
زنده می گردد دل از سیر کنار زنده رود
1. زندهرود از جلوه مستانه طوفان میکند
پل به آیین تمام امسال جولان میکند
1. کرد تا پابوس اشرف کشور مازندران
زین شرف بر ابر می ساید سر مازندران
1. خدایا شاه ما را صحت کامل کرامت کن
به غیر از درد دین از دردها او را حمایت کن
1. تا نگردیده است خورشید قیامت آشکار
مشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار
1. اصفهان یک دل روشن ز چراغان شده است
پل ز آراستگی تخت سلیمان شده است