1 روی در برج شرف آورد دیگر آفتاب کرد ازین تحویل عالم را مسخر آفتاب
2 کشور ایجاد را از ماه تا ماهی گرفت بر حمل از حوت شد تا سایه گستر آفتاب
3 از تطاول تیغ بر زلف ایاز شب کشید عاقبت محمود شد از عدل دیگر آفتاب
4 کرد در بر جوشن داودی از ابر بهار وز ریاحین هر طرف انگیخت لشکر آفتاب
1 خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست
2 پرده خارست اگر دارد گلی این بوستان نوش این غمخانه را چاشنی زهر فناست
3 ساحلی گر دارد این دریا لب گورست و بس هست اگر کامی درین ویرانه کام اژدهاست
4 داغ ناسورست هست این خانه را گر روزنی آه جانسوزست اگر شمعی درین ماتم سراست
1 منت خدای را که سلیمان روزگار آمد به تخت سلطنت از سیر و از شکار
2 زین ابر رحمتی که ز مازندران رسید سرسبز شد جهان و جوان گشت روزگار
3 آن سایه خدا که جهان روشن است ازو آورد رو به برج شرف آفتاب وار
4 بر فرق تاج خسروی از لطف ایزدی در بر دعای جوشنش از حفظ کردگار
1 زهی عذار تو آیینه دار حیرانی عرق به روی تو واله چو چشم قربانی
2 ز خط سبز، پریزاد می کند تسخیر لب عقیق تو چون خاتم سلیمانی
3 ز لنگر تو فلک نقطه ای است پا بر جا ز شوخی تو زمین کشتیی است طوفانی
4 به جلوه گاه تو خورشید چون نظربازان نهاده است به دیوار، پشت حیرانی
1 شد از بهار دل افروز، عالم امکان به رنگ دولت صاحبقران عهد، جوان
2 سپهر مرتبه عباس شاه کز تیغش رقوم فتح و ظفر همچو جوهرست عیان
3 گرفته است دم از ذوالفقار شمشیرش ازان نمی شود از کارزار روگردان
4 چنان که بود بحق جد او وصی رسول بحق ز پادشهان اوست سایه یزدان
1 دگربار از جلوس شاه دوران دو چندان شد نشاط اهل ایران
2 نشست از نو خدیو هفت اقلیم مربع بر سریر چار ارکان
3 ز روزافزونی اقبال و دولت صفی الله، شد سلطان سلیمان
4 به دولت تکیه زد بر مسند جم سلیمان خاتم فرمانروایان
1 اصفهان شد غیرت افزای بهشت جاودان زین بنای تازه سلطان سلیمان زمان
2 صاحب اقبالی که گر بر خاک اندازد نظر پایه قدرش ز رفعت بگذرد از آسمان
3 خاک زر گشتن ز اقبال شهان مشهور بود زین بنا روشن شد این معنی بر ارباب جهان
4 تا کنون صورت نبست از خامه معمار صنع شاه بیتی این چنین بر صفحه کون و مکان
1 چشمه حیوان ندارد آب و تاب زنده رود خضر و آب زندگانی، ما و آب زنده رود
2 نیست آب زندگی را حسن آب زنده رود صد پری در شیشه دارد هر حباب زنده رود
3 هر که بتواند سفیدی از سیاهی فرق کرد می شمارد به ز آب خضر، آب زنده رود
4 سینه بر شمشیر بی زنهار ابرو می زند چین ابروی بتان از پیچ و تاب زنده رود
1 شد دو بالا زین پل نوآب و تاب زنده رود طاق ابرویی چنین می خواست آب زنده رود
2 شد چو نقش ثانی این پل دلپذیر و پایدار نقش اول بود اگر آن پل بر آب زنده رود
3 تا به آیین تمام این پل نقاب از رخ گشود چشم حیران گشت سر تا سر حباب زنده رود
4 مصرع برجسته مطلع را کند شادابتر زین پل نوشد دو چندان آب و تاب زنده رود