1 اصفهان یک دل روشن ز چراغان شده است پل ز آراستگی تخت سلیمان شده است
2 باده چون سیل ز هر چشمه روان گردیده است کمر پل ز می لعل، بدخشان شده است
3 از گل و شمع که افروخته و ریخته است کهکشان دگر از خاک نمایان شده است
4 چون مه عید که گردد ز شفق چهره فروز طاق ها از می گلرنگ فروزان شده است
1 زهی ز نرگس خوش سرمه آهوی مشکین ز طاق بندی ابرو نگارخانه چین
2 به خوش قماشی ساعد طلای دست افشار ز بوسه های شکرریز غیرت شیرین
3 گل سر سبد آسمان که خورشیدست ز شرم روی تو گردید مشرق پروین
4 ز سنبل تو شود زخم غنچه ها تازه ز خنده تو شود داغ لاله ها تمکین
1 چشمه حیوان ندارد آب و تاب زنده رود خضر و آب زندگانی، ما و آب زنده رود
2 نیست آب زندگی را حسن آب زنده رود صد پری در شیشه دارد هر حباب زنده رود
3 هر که بتواند سفیدی از سیاهی فرق کرد می شمارد به ز آب خضر، آب زنده رود
4 سینه بر شمشیر بی زنهار ابرو می زند چین ابروی بتان از پیچ و تاب زنده رود
1 خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش که ناخن بر دل گل می زند مژگان هر خارش
2 خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش
3 ز وصف لاله او، رنگ بر روی سخن دارم نگه را چهره ای سازم ز سیر ارغوان زارش
4 چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان خدا از چشم شور زاهدان بادا نگهدارش
1 بحر طبعم در سخن چون گوهر افشانی کند در صدف گوهر ز خجلت چهره مرجانی کند
2 خضر کلکم چون ز ظلمات دوات آید برون صفحه از فیض قدومش سنبلستانی کند
3 غنچه های معنی بکرم تبسم چون کنند حد گل باشد که آنجا خنده پنهانی کند
4 روی در صحرا نهد چون محمل لیلی قفس بلبل مستی چو آهنگ غزل خوانی کند
1 اگر چه از نفس گرم برق سوزانم صدف چو واکند آغوش، ابر نیسانم
2 اگر به مار رسم سنگ مغز پردازم وگر به مور رسم خاتم سلیمانم
3 ز طبع من چمن و انجمن بود روشن چو گل به گلشن و چون شمع در شبستانم
4 چرا سخن به سر زلف کلک من نکند؟ بهار می چکد از خط همچو ریحانم
1 می شود جان تازه از بوی بهار زنده رود زنده می گردد دل از سیر کنار زنده رود
2 هست در زیر سیاهی داغ ناخن خورده ای آب خضر از رشک موج بی قرار زنده رود
3 زلف مشکین از سواد اصفهان چون آب خضر بر عذار افکنده آب خوشگوار زنده رود
4 دشت پیمای جنون گشته است چون موج سراب موج آب زندگی در روزگار زنده رود
1 زندهرود از جلوه مستانه طوفان میکند پل به آیین تمام امسال جولان میکند
2 سایبانها میدهد یاد از پر و بال پری پل ز شوکت جلوه تخت سلیمان میکند
3 این کمر کامسال زرینرود از پل بسته است خانمان زهد را با خاک یکسان میکند
4 در سر هرکس که زهد خشک چون پل خانه کرد حکم ساقی از می روشن چراغان میکند
1 شد دو بالا زین پل نوآب و تاب زنده رود طاق ابرویی چنین می خواست آب زنده رود
2 شد چو نقش ثانی این پل دلپذیر و پایدار نقش اول بود اگر آن پل بر آب زنده رود
3 تا به آیین تمام این پل نقاب از رخ گشود چشم حیران گشت سر تا سر حباب زنده رود
4 مصرع برجسته مطلع را کند شادابتر زین پل نوشد دو چندان آب و تاب زنده رود
1 کیمیای خوشدلی خاک دیار اشرف است صیقل دلها هوای بی غبار اشرف است
2 آسمان یک برگ سبز از نوبهار اشرف است عشرت روی زمین فرش دیار اشرف است
3 ابر با آن سرکشی اینجا به خاک افتاده است بحر با آن منزلت آیینه دار اشرف است
4 آیه رحمت که نازل ز گردون بر زمین پیش ارباب بصیرت آبشار اشرف است