1 کرد تا پابوس اشرف کشور مازندران زین شرف بر ابر می ساید سر مازندران
2 از برای توتیا نتوان غباری یافتن گر بگردی چون صبا سر تا سر مازندران
3 غوطه چون آیینه در زنگار خجلت داده است چرخ اخضر را زمین اخضر مازندران
4 جامه بر تن سبز چون سرو و صنوبر می کند زاهدان خشک را ابر تر مازندران
1 خدایا شاه ما را صحت کامل کرامت کن به غیر از درد دین از دردها او را حمایت کن
2 ز نبض مستقیم او بود شیرازه عالم را جهان را مستقیم از صحت آن پاک طینت کن
3 به حول و قوت خود رفع کن ضعف مزاجش را مبدل رنج آن جان بخش عالم را به صحت کن
4 گرانی بیش ازین آن جان عالم برنمی دارد به جان دوستان درد و غم او را حوالت کن
1 تا نگردیده است خورشید قیامت آشکار مشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار
2 در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است در زمین چهره خود دانه اشکی بکار
3 مزرع امید را زین بیشتر مپسند خشک بر رگ جان نشتری زن، قطره چندی ببار
4 دیده بیدار می باید ره خوابیده را تا نگردیده است صبح از خواب غفلت سر برآر
1 اصفهان یک دل روشن ز چراغان شده است پل ز آراستگی تخت سلیمان شده است
2 باده چون سیل ز هر چشمه روان گردیده است کمر پل ز می لعل، بدخشان شده است
3 از گل و شمع که افروخته و ریخته است کهکشان دگر از خاک نمایان شده است
4 چون مه عید که گردد ز شفق چهره فروز طاق ها از می گلرنگ فروزان شده است
1 کیمیای خوشدلی خاک دیار اشرف است صیقل دلها هوای بی غبار اشرف است
2 آسمان یک برگ سبز از نوبهار اشرف است عشرت روی زمین فرش دیار اشرف است
3 ابر با آن سرکشی اینجا به خاک افتاده است بحر با آن منزلت آیینه دار اشرف است
4 آیه رحمت که نازل ز گردون بر زمین پیش ارباب بصیرت آبشار اشرف است
1 می می چکد از آب و هوای صفی آباد جامی است پر از باده بنای صفی آباد
2 اشرف که بهشت است ازو در عرق شرم بالا نکند سر ز هوای صفی آباد
3 هر چند به اشرف نرسد هیچ مقامی بالاتر ازان است صفای صفی آباد
4 الحق که نگین خانه معموره اشرف می خواست نگینی چو بنای صفی آباد
1 این چنین هجران اگر دارد مرا در پیچ و تاب زود خواهد خیمه عمرم شدن کوته طناب
2 داستان حسرتم از زلف طولانی ترست یک الف وارست از طومار آه من شهاب
3 سنبل خواب پریشان از سر بالین من می توان با آستین رفتن چو گل از جامه خواب
4 حاصلم زین هستی موهوم غیر از داغ نیست آتشین تبخاله باشد گوهر بحر سراب
1 تذرو بال فشان گردد از غبار بسنت رود بهار به گرد از گل عذار بسنت
2 گذشت فصل خزان شکسته رنگیها رسید موسم رنگین نوبهار بسنت
3 بهار با همه سامان بی نیازی رنگ کند گدایی رنگ از گل عذار بسنت
4 چه نقش های تماشا فریب زد بر آب به روی خاک بماناد نوبهار بسنت
1 بحر طبعم در سخن چون گوهر افشانی کند در صدف گوهر ز خجلت چهره مرجانی کند
2 خضر کلکم چون ز ظلمات دوات آید برون صفحه از فیض قدومش سنبلستانی کند
3 غنچه های معنی بکرم تبسم چون کنند حد گل باشد که آنجا خنده پنهانی کند
4 روی در صحرا نهد چون محمل لیلی قفس بلبل مستی چو آهنگ غزل خوانی کند
1 مردم به زرق طره دستار می روند خرمهره اند و در پی افسار می روند
2 در کوچه های شهر چرا خون نمی رود؟ زینسان که خلق روی به دیوار می روند
3 خلق ظلوم مرکب غول ضلالتند نبود عجب اگر نه بهنجار می روند
4 در سنگ خاره جای کند نقش پایشان از بار حرص بس که گرانبار می روند