نیست با بار و برگ شاخ بقا از ادیب صابر مقطع 109
1. نیست با بار و برگ شاخ بقا
شاخ را بار و برگ بایستی
...
1. نیست با بار و برگ شاخ بقا
شاخ را بار و برگ بایستی
...
1. پیری آمد جوانی از من شد
سال بیشی گرفت و مال کمی
...
1. مرا از شریعت بود سرفرازی
تو دایم چراغ طبیعت فروزی
...
1. نادانی تو بر دوگونه بینم
ای آنکه تو نادان خاندانی
...
1. گر از مشک جوانی دور ماندم
دلم خو کرد با کافور پیری
...
1. رهنما از پی که بایستی
اگر این همرهان نبودندی
...
1. چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
...
1. ای چو ابر و بحر بر هر نیک و بد دستت سخی
هر سوالی کز سخاوت باشد آن را پاسخی
...
1. گر تو را نسبت است و دانش نیست
نزد دانا کم از خسی باشی
...
1. کبر کم کن که کبر کردن هست
ناپسندیده عقلی و شرعی
...
1. زین مهتران عطا و سخا جستن
دانی که نیست مایه دانایی
...
1. به مشغولی روزگار اندرون
همی چشم دارم فراغ دلی
...