1 شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز
2 مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز
3 چنان مکن که به بیچارگی فرومانی کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز
4 ز عمرت آنچه به بازیچه رفت و ضایع شد گرت دریغ نیامد، بقیت اندر باز
1 ان هوی النفس یقد العقال لایتهدی و یعی ما یقال
2 خاک من و تست که باد شمال میبردش سوی یمین و شمال
3 ما لک فیالخیمة مستلقیا وانتهض القوم و شدوا الرحال
4 عمر به افسوس برفت آنچه رفت دیگرش از دست مده بر محال
1 هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد صورتیست لایعقل
2 اگر همین خور و خوابست حاصل از عمرت به هیچ کار نیاید حیات بیحاصل
3 از آنکه من به تأمل درو گرفتارم هزار حیف بر آن کس که بگذرد غافل
4 نظر برفت و دل اندر کمند شوق بماند خطا کنند سفیهان و عهده بر عاقل
1 توانگری نه به مالست پیش اهل کمال که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
2 من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
3 محل قابل و آنگه نصیحت قائل چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال
4 به چشم و گوش و دهان آدمی نباشد شخص که هست صورت دیوار را همین تمثال
1 بسی صورت بگردیدست عالم وزین صورت بگردد عاقبت هم
2 عمارت با سرای دیگر انداز که دنیا را اساسی نیست محکم
3 مثال عمر، سر بر کرده شمعیست که کوته باز میباشد دمادم
4 و یا برف گدازان بر سر کوه کزو هر لحظه جزوی میشود کم
1 این منتی بر اهل زمین بود از آسمان وین رحمت خدای جهان بود بر جهان
2 تا گرد نان روی زمین منزجر شدند گردن نهاده بر خط و فرمان ایلخان
3 اقصای بر و بحر به تأیید عدل او آمد به تیغ حادثه دربارهٔ امان
4 بوی چمن برآمد و برف جبل گداخت گل با شکفتن آمد و بلبل به بوستان
1 خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم بدین نظر که دگرباره کرد بر عالم
2 به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه خدایگان معظم اتابک اعظم
3 سر ملوک زمان پادشاه روی زمین خلیفهٔ پدر و عم به اتفاق اعم
4 زمین پارس دگر فر آسمان دارد به ماه طلعت شاه و ستارگان حشم
1 من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
2 گرم به هر سر مویی ملامتی بکنی گمان مبر که تفاوت کند سر مویم
3 تعلقی است مرا با کمان ابروی او اگرچه نیست کمانی به قدر بازویم
4 رقیب گفت برین در چه میکنی شب و روز؟ چه میکنم؟ دل گم کرده باز میجویم
1 جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم به مردمی که گر از مردمی اثر دیدم
2 مگر که مرد وفادار از جهان گم شد وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم
3 ز من مپرس که آخر چه دیدی از دوران هر آن چه دیدم این نکته مختصر دیدم
4 بدین صحیفهٔ مینا به خامهٔ خورشید نبشته یک سخن خوش به آب زر دیدم
1 المنةلله که نمردیم و بدیدیم دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم
2 در رفتن و بازآمدن رایت منصور بس فاتحه خواندیم و به اخلاص دمیدیم
3 تا بار دگر دمدمهٔ کوس بشارت وآوای درای شتران باز شنیدیم
4 چون ماه شب چارده از شرق برآمد رویی که در آن ماه چو نو میطلبیدیم