1 بسی صورت بگردیدست عالم وزین صورت بگردد عاقبت هم
2 عمارت با سرای دیگر انداز که دنیا را اساسی نیست محکم
3 مثال عمر، سر بر کرده شمعیست که کوته باز میباشد دمادم
4 و یا برف گدازان بر سر کوه کزو هر لحظه جزوی میشود کم
1 شکر به شکر نهم در دهان مژده دهان اگر تو باز برآری حدیث من به دهان
2 بعید نیست که گر تو به عهد بازآیی به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان
3 تو آن نهای که چو غایب شوی ز دل بروی تفاوتی نکند قرب دل به بعد مکان
4 قرار یک نفسم بیتو دست میندهد هم احتمال جفا به که صبر بر هجران
1 این منتی بر اهل زمین بود از آسمان وین رحمت خدای جهان بود بر جهان
2 تا گرد نان روی زمین منزجر شدند گردن نهاده بر خط و فرمان ایلخان
3 اقصای بر و بحر به تأیید عدل او آمد به تیغ حادثه دربارهٔ امان
4 بوی چمن برآمد و برف جبل گداخت گل با شکفتن آمد و بلبل به بوستان
1 تمام گشت و مزین شد این خجسته مکان به فضل و منت پروردگار عالمیان
2 همیشه صاحب این منزل مبارک را تن درست و دل شاد باد و بخت جوان
3 دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب وزین دو درگذری کل من علیها فان
4 ز خسروان مقدم چنین که میشنوم وفای عهد نکردست با کس این دوران
1 برگ تحویل میکند رمضان بار تودیع بر دل اخوان
2 یار نادیده سیر، زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان
3 غادر الحب صحبةالاحباب فارقالخل عشرة الخلان
4 ماه فرخنده، روی برپیچید و علیک السلام یا رمضان
1 شکر به شکر نهم در دهان مژده دهان اگر تو باز برآری حدیث من به دهان
2 بعید نیست که گر تو به عهد بازآیی به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان
3 تو آن نهای که چو غایب شوی ز دل بروی تفاوتی نکند قرب دل به بعد مکان
4 قرار یک نفسم بیتو دست میندهد هم احتمال جفا به که صبر بر هجران
1 تبارک الله از آن نقشبند ماء مهین که نقش روی تو بستست و چشم و زلف و جبین
2 چنانکه در نظری در صفت نمیآیی منت چه وصف بگویم تو خود در آینه بین
3 مه از فروغ تو بر آسمان نمیتابد چه جای ماه که خورشید لایکاد یبین
4 خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت سلالهای چو تو دیگر نیافرید از طین
1 ای محافل را به دیدار تو زین طاعتت بر هوشمندان فرض عین
2 آسمان در زیر پای همتت بر زمین مالنده فرق فرقدین
3 از مقامات تا ثریا همچنان کز ثریا تا ثری فرقست و بین
4 ای نهاده پای رفعت بر فلک وی ربوده گوی عقل از اعقلین
1 تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
2 پری که در همه عالم به حسن موصوفست ز شرم چون تو پریزاده میرود پنهان
3 به دستهای نگارین چو در حدیث آبی هزار دل ببری زینهار ازین دستان
4 دل از جفای تو گفتم به دیگری بدهم کسم به حسن تو ای دلستان نداد نشان
1 ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
2 درویش و پادشاه ندانم درین زمان الا به زیر سایهٔ همچون همای تو
3 نوشین روان و حاتم طایی که بودهاند هرگز نبودهاند به عدل و سخای تو
4 منشور در نواحی و مشهور در جهان آوازهٔ تعبد و خوف و رجای تو