1 ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
2 درویش و پادشاه ندانم درین زمان الا به زیر سایهٔ همچون همای تو
3 نوشین روان و حاتم طایی که بودهاند هرگز نبودهاند به عدل و سخای تو
4 منشور در نواحی و مشهور در جهان آوازهٔ تعبد و خوف و رجای تو
1 در بهشت گشادند در جهان ناگاه خدا به چشم عنایت به خلق کرد نگاه
2 امید بسته برآمد صباح خیر دمید به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه
3 چو ماه روی مسافر که بامداد پگاه درآید از در امیدوار چشم به راه
4 شمایلی که نیاید به وصف در اوهام خصایصی که نگنجد به ذکر در افواه
1 ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
2 تا کی این باد کبر و آتش خشم شرم بادت که قطرهٔ آبی
3 کهل گشتی و همچنان طفلی شیخ بودی و همچنان شابی
4 تو به بازی نشسته و ز چپ و راست میرود تیر چرخ پرتابی
1 به نوبتاند ملوک اندرین سپنج سرای کنون که نوبتِ تست ای ملک به عدل گرای
2 چه دوستی کند ایام؟ اندک اندک بخش که بار بازپسین دشمنیست جمله ربای؟
3 چه مایه بر سرِ این مُلک سروران بودند چو دورِ عمر به سر شد درآمدند از پای
4 تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی که دیگرانش به حسرت گذاشتند به جای
1 چه دعا گویمت ای سایهٔ میمون همای یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای
2 جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان نام در عالم و خود در کنف ستر خدای
3 در سراپردهٔ عصمت به عبادت مشغول پادشاهان متوقف به در پردهسرای
4 آفتاب اینهمه شمع از پی و مشعل در پیش دست بر سینه نهندش که به پروانه درآی
1 به خرمی و به خیر آمدی و آزادی که از صروف زمان در امان حق بادی
2 به اتفاق همایون و طلعت میمون دری ز شادی بر روی خلق بگشادی
3 به هر مقام که پای مبارکت برسد زمانه را نرسد دست جور و بیدادی
4 بزرگ پیش خداوند بندهای باشد که بندگان خدایش کنند آزادی
1 ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری درویشی اختیار کنی بر توانگری
2 ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری
3 گر پنج نوبتت به در قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
4 دنیا زنیست عشوهده و دلستان ولیک با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
1 بزن که قوت بازوی سلطنت داری که دست همت مردانت میدهد یاری
2 جهانگشای و عدو بند و ملکبخش و ستان که در حمایت صاحبدلان بسیاری
3 گرت به شب نبدی سر بر آستانهٔ حق کیت به روز میسر شدی جهانداری؟
4 به دولت تو چنان ایمنست پشت زمین که خلق در شکم مادرند پنداری