1 تبارک الله از آن نقشبند ماء مهین که نقش روی تو بستست و چشم و زلف و جبین
2 چنانکه در نظری در صفت نمیآیی منت چه وصف بگویم تو خود در آینه بین
3 مه از فروغ تو بر آسمان نمیتابد چه جای ماه که خورشید لایکاد یبین
4 خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت سلالهای چو تو دیگر نیافرید از طین
1 ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
2 تا کی این باد کبر و آتش خشم شرم بادت که قطرهٔ آبی
3 کهل گشتی و همچنان طفلی شیخ بودی و همچنان شابی
4 تو به بازی نشسته و ز چپ و راست میرود تیر چرخ پرتابی
1 در بهشت گشادند در جهان ناگاه خدا به چشم عنایت به خلق کرد نگاه
2 امید بسته برآمد صباح خیر دمید به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه
3 چو ماه روی مسافر که بامداد پگاه درآید از در امیدوار چشم به راه
4 شمایلی که نیاید به وصف در اوهام خصایصی که نگنجد به ذکر در افواه
1 به نوبتاند ملوک اندرین سپنج سرای کنون که نوبتِ تست ای ملک به عدل گرای
2 چه دوستی کند ایام؟ اندک اندک بخش که بار بازپسین دشمنیست جمله ربای؟
3 چه مایه بر سرِ این مُلک سروران بودند چو دورِ عمر به سر شد درآمدند از پای
4 تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی که دیگرانش به حسرت گذاشتند به جای
1 چه دعا گویمت ای سایهٔ میمون همای یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای
2 جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان نام در عالم و خود در کنف ستر خدای
3 در سراپردهٔ عصمت به عبادت مشغول پادشاهان متوقف به در پردهسرای
4 آفتاب اینهمه شمع از پی و مشعل در پیش دست بر سینه نهندش که به پروانه درآی
1 به خرمی و به خیر آمدی و آزادی که از صروف زمان در امان حق بادی
2 به اتفاق همایون و طلعت میمون دری ز شادی بر روی خلق بگشادی
3 به هر مقام که پای مبارکت برسد زمانه را نرسد دست جور و بیدادی
4 بزرگ پیش خداوند بندهای باشد که بندگان خدایش کنند آزادی
1 ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
2 تا کی این باد کبر و آتش خشم شرم بادت که قطرهٔ آبی
3 کهل گشتی و همچنان طفلی شیخ بودی و همچنان شابی
4 تو به بازی نشسته و ز چپ و راست میرود تیر چرخ پرتابی
1 ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری درویشی اختیار کنی بر توانگری
2 ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری
3 گر پنج نوبتت به در قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
4 دنیا زنیست عشوهده و دلستان ولیک با کس به سر همی نبرد عهد شوهری
1 گرین خیال محقق شود به بیداری که روی عزم همایون ازین طرف داری
2 خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به مدحش کنم شکرباری
3 ندید دشمن بیطالع آنچه از حق خواست که یار با سر لطف آمدست و دلداری
4 تو یاد هر که کنی در جهان بزرگ شود مگر که دیگرش از یاد خویش بگذاری
1 دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
2 این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی
3 باری نظر به خاک عزیزان رفته کن تا مجمل وجود ببینی مفصلی
4 آن پنجهٔ کمانکش و انگشت خوشنویس هر بندی اوفتاده به جایی و مفصلی