1 فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
2 آن صانع قدیم که بر فرش کائنات چندین هزار صورت الوان نگار کرد
3 ترکیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
4 بحر آفرید و بر و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد
1 تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
2 اگر تو ملک جهان را به دست آوردی مباش غره که ناپایدار خواهد بود
3 به مال غره چه باشی که یک دو روزی بعد همه نصیبهٔ میراث خوار خواهد بود
4 تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود
1 روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وانها که کردهایم یکایک عیان شود
2 یارب به فضل خویش ببخشای بنده را آن دم که عازم سفر آن جهان شود
3 بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود
4 هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد با صدهزار حسرت از اینجا روان شود
1 چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند که زیر بال همای بلندپروازند
2 به روزگار همایون خسرو عادل که گرگ و میش به توفیق او همآوازند
3 مظفرالدین سلجوقشاه کز عدلش روان تکله و بوبکر سعد مینازند
4 خدای را به تو خلق نعمتیست چنان کز او به شکر دگر نعمتش نپردازند
1 کدام باغ به دیدار دوستان ماند کسی بهشت نگوید به بوستان ماند
2 درخت قامت سیمینبرت مگر طوبیست که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند
3 گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد دگر رخش ز خجالت به زعفران ماند
4 کجاست آنکه به انگشت مینمود هلال کز ابروان تو انگشت بر دهان ماند
1 مطرب مجلس بساز زمزمهٔ عود خادم ایوان بسوز مجمرهٔ عود
2 قرعهٔ همت برآمد آیت رحمت یار درآمد ز در به طالع مسعود
3 دوست به دنیا و آخرت نتوان داد صحبت یوسف به از دراهم معدود
4 وه که ازو جور و تندیم چه خوش آید چون حرکات ایاز بر دل محمود
1 احمدالله تعالی که به ارغام حسود خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود
2 مطرب از مشغلهٔ کوس بشارت چه زند زهره بایستی امروز که بنوازد عود
3 صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود
4 سمع الدهر بتیسیر بلوغ الامال سنح الدور بتبشیر حصول المقصود
1 کسی که او نظر مهر در زمانه کند چنان سزد که همه کار عاقلانه کند
2 هر آنچه خاطر موری ازو بیازارد اگر چه آب حیاتست از آن کرانه کند
3 قناعتست و مروت نشان آزادی نخست خانهٔ دل وقف این دوگانه کند
4 چو نیک و بد به سر آید جهان همان بهتر که زندگی همه بر طبع شادمانه کند
1 بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
2 صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
3 بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
4 آفرینش همه تنبیه خداوند دلست دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
1 روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وانها که کردهایم یکایک عیان شود
2 یارب به فضل خویش ببخشای بنده را آن دم که عازم سفر آن جهان شود
3 بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود
4 هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد با صدهزار حسرت از اینجا روان شود