1 خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
2 درخت قد صنوبر خرام انسان را مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست
3 گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی ولیک امید ثباتش چنان که دانی نیست
4 دوام پرورش اندر کنار مادر دهر طمع مکن که در او بوی مهربانی نیست
1 ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
2 خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست
3 داروی تربیت از پیر طریقت بستان کادمی را بتر از علت نادانی نیست
4 روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد نتوان دید در آیینه که نورانی نیست
1 بناز ای خداوند اقبال سرمد به بخت همایون و تخت ممهد
2 مغیث زمان ناصر اهل ایمان گزین احد یاور دین احمد
3 خداوند فرمان ملک سلیمان شهنشاه عادل اتابک محمد
4 ز سعد ابوبکر تا سعد زنگی پدر بر پدر نامور جد بر جد
1 فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
2 آن صانع قدیم که بر فرش کائنات چندین هزار صورت الوان نگار کرد
3 ترکیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
4 بحر آفرید و بر و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد
1 فلک را این همه تمکین نباشد فروغ مهر و مه چندین نباشد
2 صبا گر بگذرد بر خاک پایت عجب گر دامنش مشکین نباشد
3 ز مروارید تاج خسروانیت یکی در خوشهٔ پروین نباشد
4 بقای ملک باد این خاندان را که تا باشد خلل در دین نباشد
1 ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد
2 قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد
3 وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ اسری شب وصال محمد
4 آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد
1 بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند؟
2 قضای لازمست آن را که بر خورشید عشق آرد که همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند
3 تحمل چارهٔ عشقست اگر طاقت بری ور نی که بار نازنین بردن به جور پادشا ماند
4 هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند
1 کدام باغ به دیدار دوستان ماند کسی بهشت نگوید به بوستان ماند
2 درخت قامت سیمینبرت مگر طوبیست که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند
3 گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد دگر رخش ز خجالت به زعفران ماند
4 کجاست آنکه به انگشت مینمود هلال کز ابروان تو انگشت بر دهان ماند
1 سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
2 فتنهٔ شاهد و سودا زدهٔ باد بهار عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد
3 تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد
4 دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش همچنان یاوگی و تن به حضر بازآمد
1 هر چیز کزان بتر نباشد از مصلحتی به در نباشد
2 شری که به خیر باز گردد آن خیر بود که شر نباشد
3 احوال برادرم شنیدی فی الجمله تو را خبر نباشد
4 خرمای به طرح داده بودند جرم بد از این بتر نباشد