1 بناز ای خداوند اقبال سرمد به بخت همایون و تخت ممهد
2 مغیث زمان ناصر اهل ایمان گزین احد یاور دین احمد
3 خداوند فرمان ملک سلیمان شهنشاه عادل اتابک محمد
4 ز سعد ابوبکر تا سعد زنگی پدر بر پدر نامور جد بر جد
1 جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
2 جهان نماند و خرم روان آدمیی که بازماند ازو در جهان به نیکی یاد
3 سرای دولت باقی نعیم آخرت است زمین سخت نگه کن چو مینهی بنیاد
4 کدام عیش درین بوستان که باد اجل همی برآورد از بیخ قامت شمشاد
1 چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد
2 کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد
3 ز چوگان ملامت نادر آن کس روی برتابد که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد
4 سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد
1 فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
2 آن صانع قدیم که بر فرش کائنات چندین هزار صورت الوان نگار کرد
3 ترکیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
4 بحر آفرید و بر و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد
1 هر چیز کزان بتر نباشد از مصلحتی به در نباشد
2 شری که به خیر باز گردد آن خیر بود که شر نباشد
3 احوال برادرم شنیدی فی الجمله تو را خبر نباشد
4 خرمای به طرح داده بودند جرم بد از این بتر نباشد
1 فلک را این همه تمکین نباشد فروغ مهر و مه چندین نباشد
2 صبا گر بگذرد بر خاک پایت عجب گر دامنش مشکین نباشد
3 ز مروارید تاج خسروانیت یکی در خوشهٔ پروین نباشد
4 بقای ملک باد این خاندان را که تا باشد خلل در دین نباشد
1 سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
2 فتنهٔ شاهد و سودا زدهٔ باد بهار عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد
3 تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد
4 دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش همچنان یاوگی و تن به حضر بازآمد
1 ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد
2 قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد
3 وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ اسری شب وصال محمد
4 آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد
1 بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند؟
2 قضای لازمست آن را که بر خورشید عشق آرد که همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند
3 تحمل چارهٔ عشقست اگر طاقت بری ور نی که بار نازنین بردن به جور پادشا ماند
4 هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند