1 حکایت کنند از یکی نیکمرد که اکرام حجاج یوسف نکرد
2 به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز که نطعش بیانداز و خونش بریز
3 چو حجت نماند جفا جوی را به پرخاش در هم کشد روی را
4 بخندید و بگریست مرد خدای عجب داشت سنگین دل تیره رای
1 گزیری به چاهی در افتاده بود که از هول او شیر نر ماده بود
2 بداندیش مردم به جز بد ندید بیافتاد و عاجزتر از خود ندید
3 همه شب ز فریاد و زاری نخفت یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت:
4 تو هرگز رسیدی به فریاد کس که میخواهی امروز فریادرس؟
1 یکی را حکایت کنند از ملوک که بیماری رشته کردش چو دوک
2 چنانش در انداخت ضعف جسد که میبرد بر زیردستان حسد
3 که شاه ار چه بر عرصه نام آور است چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است
4 ندیمی زمین ملک بوسه داد که ملک خداوند جاوید باد
1 شنیدم که یک بار در حلهای سخن گفت با عابدی کلهای
2 که من فر فرماندهی داشتم به سر بر کلاه مهی داشتم
3 سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق گرفتم به بازوی دولت عراق
4 طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم
1 نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک افتدش
2 شر انگیز هم بر سر شر شود چو کژدم که با خانه کمتر شود
3 اگر نفع کس در نهاد تو نیست چنین گوهر و سنگ خارا یکی است
4 غلط گفتم ای یار شایسته خوی که نفع است در آهن و سنگ و روی
1 مدر پرده کس به هنگام جنگ که باشد تو را نیز در پرده ننگ
2 مزن بانگ بر شیرمردان درشت چو با کودکان برنیایی به مشت
3 یکی پند میداد فرزند را نگه دار پند خردمند را
4 مکن جور بر خردکان ای پسر که یک روزت افتد بزرگی به سر
1 مگو جاهی از سلطنت بیش نیست که ایمنتر از ملک درویش نیست
2 سبکبار مردم سبکتر روند حق این است و صاحبدلان بشنوند
3 تهیدست تشویش نانی خورد جهانبان به قدر جهانی خورد
4 گدا را چو حاصل شود نان شام چنان خوش بخسبد که سلطان شام
1 شنیدم که در مرزی از باختر برادر دو بودند از یک پدر
2 سپهدار و گردن کش و پیلتن نکو روی و دانا و شمشیر زن
3 پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت
4 برفت آن زمین را دو قسمت نهاد به هر یک پسر، زآن نصیبی بداد
1 شنیدم که در مصر میری اجل سپه تاخت بر روزگارش اجل
2 جمالش برفت از رخ دل فروز چو خور زرد شد بس نماند ز روز
3 گزیدند فرزانگان دست فوت که در طب ندیدند داروی موت
4 همه تخت و ملکی پذیرد زوال به جز ملک فرمانده لایزال
1 جهان ای پسر ملک جاوید نیست ز دنیا وفاداری امید نیست
2 نه بر باد رفتی سحرگاه و شام سریر سلیمان علیهالسلام؟
3 به آخر ندیدی که بر باد رفت؟ خنک آن که با دانش و داد رفت
4 کسی زین میان گوی دولت ربود که در بند آسایش خلق بود