شنیدم که بگریست سلطان از سعدی شیرازی بوستان 10
1. شنیدم که بگریست سلطان روم
بر نیکمردی ز اهل علوم
1. شنیدم که بگریست سلطان روم
بر نیکمردی ز اهل علوم
1. خردمند مردی در اقصای شام
گرفت از جهان کنج غاری مقام
1. مها زورمندی مکن با کهان
که بر یک نمط مینماند جهان
1. چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
1. شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
1. خبرداری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم؟
1. شنیدم که در مرزی از باختر
برادر دو بودند از یک پدر
1. مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمنتر از ملک درویش نیست
1. شنیدم که یک بار در حلهای
سخن گفت با عابدی کلهای
1. نکوکار مردم نباشد بدش
نورزد کسی بد که نیک افتدش