1 یکی از بزرگان اهل تمیز حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
2 که بودش نگینی در انگشتری فرو مانده در قیمتش جوهری
3 به شب گفتی از جرم گیتی فروز دری بود از روشنایی چو روز
4 قضا را درآمد یکی خشک سال که شد بدر سیمای مردم هلال
1 در اخبار شاهان پیشینه هست که چون تکله بر تخت زنگی نشست
2 به دورانش از کس نیازرد کس سبق برد اگر خود همین بود و بس
3 چنین گفت یک ره به صاحبدلی که عمرم به سر رفت بی حاصلی
4 بخواهم به کنج عبادت نشست که دریابم این پنج روزی که هست
1 شنیدم که بگریست سلطان روم بر نیکمردی ز اهل علوم
2 که پایابم از دست دشمن نماند جز این قلعه و شهر با من نماند
3 بسی جهد کردم که فرزند من پس از من بود سرور انجمن
4 کنون دشمن بدگهر دست یافت سر دست مردی و جهدم بتافت
1 خردمند مردی در اقصای شام گرفت از جهان کنج غاری مقام
2 به صبرش در آن کنج تاریک جای به گنج قناعت فرو رفته پای
3 شنیدم که نامش خدادوست بود ملک سیرتی، آدمی پوست بود
4 بزرگان نهادند سر بر درش که در مینیامد به درها سرش
1 مها زورمندی مکن با کهان که بر یک نمط مینماند جهان
2 سر پنجهٔ ناتوان بر مپیچ که گر دست یابد برآیی به هیچ
3 عدو را به کوچک نباید شمرد که کوه کلان دیدم از سنگ خرد
4 نبینی که چون با هم آیند مور ز شیران جنگی برآرند شور
1 چنان قحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق
2 چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل
3 بخوشید سرچشمههای قدیم نماند آب، جز آب چشم یتیم
4 نبودی به جز آه بیوه زنی اگر برشدی دودی از روزنی
1 شبی دود خلق آتشی برفروخت شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
2 یکی شکر گفت اندران خاک و دود که دکان ما را گزندی نبود
3 جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
4 پسندی که شهری بسوزد به نار اگر چه سرایت بود بر کنار؟
1 خبرداری از خسروان عجم که کردند بر زیردستان ستم؟
2 نه آن شوکت و پادشایی بماند نه آن ظلم بر روستایی بماند
3 خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و با او مظالم برفت
4 خنک روز محشر تن دادگر که در سایهٔ عرش دارد مقر
1 شنیدم که در مرزی از باختر برادر دو بودند از یک پدر
2 سپهدار و گردن کش و پیلتن نکو روی و دانا و شمشیر زن
3 پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت
4 برفت آن زمین را دو قسمت نهاد به هر یک پسر، زآن نصیبی بداد