1 گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترا زر و گهر باشد عطا
1 پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نوکر پا
1 تنت یک و جان یکی و چندین دانش ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟
1 چنان که اشتر ابله سوی کنام شده ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بیخبرا
1 جز به مادندر نماند این جهان گربهروی با پسندر کینه دارد همچو بادختندرا
1 گوش توسال و مه برود و سرود نشنوی نیوهٔ خروشان را
1 درنگ آسا سپهر آرا بیاید کیاخن در رباید گرد نان را
1 شیر آلغده که بیرون جهد از خانه به صید تا به چنگ آرد آهو وآهو بره را
1 نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آذرخشا
1 چو گرد آرند کردارت به محشر فرو مانی چو خر به میان شلکا