1 در رهگذر باد چراغی که تراست ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست
2 بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!
1 با آن که دلم از غم هجرت خون است شادی به غم توام ز غم افزون است
2 اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب! هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
1 جایی که گذرگاه دل محزونست آن جا دو هزار نیزه بالا خونست
2 لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند مجنون داند که حال مجنون چونست
1 دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست خون گشته و کشتهٔ بت هندوییست
2 سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست
1 تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت
2 اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
1 چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
2 رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت اشکم به زبان حال با خلق بگفت
1 ... ...
2 بنلاد تو شد تربیت خواجه و لیک بنلاد تو سست همچو بنیاد تو باد
1 بی روی تو خورشید جهانسوز مباد هم بی تو چراغ عالم افروز مباد
2 با وصل تو کس چو من بد آموز مباد روزی که تو را نبینم آن روز مباد
1 زلفش بکشی شب دراز اندازد ور بگشایی چنگل باز اندازد
2 ور پیچ و خمش ز یک دگر بگشایند دامن دامن مشک طراز اندازد
1 چون روز علم زند به نامت ماند چون یک شبه شد ماه به جامت ماند
2 تقدیر به عزم تیز گامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند