1 چون کار دلم ز زلف او ماند گره بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره
2 امید ز گریه بود، افسوس! افسوس! کان هم شب وصل در گلو ماند گره
1 ای طرفهٔ خوبان من، ای شهرهٔ ری لب را به سپید رگ بکن پاک از می
2 ... ...
1 از کعبه کلیسیا نشینم کردی آخر در کفر بیقرینم کردی
2 بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!
1 گر بر سر نفس خود امیری، مردی بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
2 مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتادهای بگیری، مردی
1 آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی مامات دف و دو رویه چالاک زدی
2 آن بر سر گورها تبارک خواندی وین بر در خان ها تبوراک زدی
1 دل سیر نگرددت ز بیدادگری چشم آب نگرددت، چو در من نگری
2 این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم با آن که ز صد هزار دشمن بتری
1 با داده قناعت کن و با داد بزی در بند تکلف مشو، آزاد بزی
2 در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی
1 نارفته به شاهراه وصلت گامی نایافته از حسن جمالت کامی
2 ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی: کز خم فراق نوش بادت جامی!