هرکه نامخت ازگذشت روزگار از رودکی سمرقندی مثنوی 1
1. هرکه نامخت ازگذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
...
1. هرکه نامخت ازگذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
...
1. از خراسان آن خورِ طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش
...
1. هم چنان سرمه که دخت خوب روی
هم به سان گرد بردارد ز روی
...
1. شب زمستان بود، کپی سرد یافت
کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت
...
1. آن گرنج و آن شکر برداشت پاک
وندر آن دستار آن زن بست خاک
...
1. دمنه را گفتا که تا: این بانگ چیست؟
با نهیب و سهم این آوای کیست؟
...
1. گفت: هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پر هنر آزاده بود
...
1. کشتیی بر آب و کشتیبانش باد
رفتن اندر وادیی یکسان نهاد
...
1. بانگ زله کرد خواهد کر گوش
وایچ ناساید به گرما از خروش
...
1. وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی
تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:
...
1. همچنان کَبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بر این:
...
1. هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
...