سرم سودا دلم پروا از رضیالدین آرتیمانی غزل 24
1. سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب، شبم فردا ندارد
...
1. سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب، شبم فردا ندارد
...
1. روی تو که رنگ از رخ گلهای چمن برد
هوش از سر و طاقت ز دل و تاب و توان برد
...
1. نمیاید چو از دل بر زبان درد
ز دل بیرون کنم خود گو چسان درد
...
1. جائی که به طاعات مباهات توان کرد
محراب صنم قبلهٔ حاجات توان کرد
...
1. صبا هر گاه وصف آن پری کرد
همه آفاق مهر و مشتری کرد
...
1. گر نقاب از رخ آن صنم گیرد
ماه و خورشید را عدم گیرد
...
1. بمن آن مه دگر امشب نسازد
گل نازک به تاب و تب نسازد
...
1. سرم بالش تنم مفرش بسوزد
به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد
...
1. حیف که اوقات ما تمام هبا شد
عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد
...
1. در روی تو دل به ما نمیمٰاند
در راه تو سر ز پا نمیمٰاند
...
1. مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم به سامان آفریدند
...
1. ای کاش که سجاده به زنار فروشند
این طایفه دین چند به دینار فروشند
...