1 چشم من چون به روی او باز است در ندانم که بسته یا باز است
2 خاک فرسوده دیده و گوش است لیک خاموش حرف و آواز است
3 تو در گفتگو ببند و ببین که چه درها بروی دل باز است
4 کلهٔ خشک، جام جمشید است نقش الواح گلشن راز است
1 مهر بر روی یار باخته رنگ است ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است
2 روز فراقت شدیم دست و گریبان روی فراغت ندیدهایم چه رنگ است
3 دل که فروغی ز نور عشق ندارد نیست دگر دل کلیسیای فرنگ است
4 نام مبر آنکه را مقید نام است عشق چه داند کسی که در غم ننگ است
1 چو در دور لبش تقوی حرام است خدایا، دور میخواران کدام است
2 چه گویم از حدیث زلف و رویش چو مشرق مظهر هر صبح و شام است
3 یکی صیاد در دامم فکندنست که فارغ هم ز صید و هم ز دام است
4 یک آهنگ است اگر تو راست بینی که اینجا شعبه و آنجا مقام است
1 عشقی بتازه باز گریبان گرفته است آه این چه آتش است که در جان گرفته است
2 ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین دستم بزور دامن جانان گرفته است
3 آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات خاصیت نگین سلیمان گرفته است
4 از هر طرف که میشنوم بانگ غرقه است دریای عشق بین که چه طوفان گرفته است
1 نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
2 یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
3 وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل توقع ثمر از بید باد پیمائی است
4 جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
3 خراباتم ز مسجد خوشتر آید که آنجا نالهٔ مستانهای هست
4 نمیدانم اگر نار است اگر نور همی دانم که آتش خانهای هست
1 در خاطر آنشوخ مگر ناله اثر داشت کامشب دلم از نالهٔ خود شوق دگر داشت
2 خوش بود سرائیدن بلبل به چمن لیک خود بر سر دیوار غم آهنگ دگر داشت
3 هرگز نه من از کس، نه کس از من نشدی شاد در خلقت من چرخ، رضی تا چه نظر داشت
1 شورت در سر خمار نگذاشت شوقت در دل قرار نگذاشت
2 آسودهٔ روزگار بودیم آن فتنهٔ روزگار نگذاشت
3 آرایش روزگار امروز حسن تو به نو بهار نگذاشت
4 آن پیچش طره بر بنا گوش در هیچ دلی قرار نگذاشت
1 تا از بر چشم آن جوان رفت بینائی چشم ما از آن رفت
2 رفتم که از آن کناره گیرم هر چیز که بود از میٰان رفت
3 دل رفت که دوست کام گردد بیچاره بکام دشمنان رفت
4 از ذوق سمٰاع در خروشم تا نام که باز بر زبان رفت