آثار رهی معیری

صفحه 3 از 6
6 اثر از چند قطعه رهی معیری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر چند قطعه رهی معیری شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار رهی معیری / چند قطعه رهی معیری

چند قطعه رهی معیری

1 سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟

2 به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود کسی که برزند آبی بر آتش دل ما

3 نه سرو بر سرم افراشت سایبان روزی نه عندلیب، شبی نغمه زد به محفل ما

4 نه چشمی از رخ رنگین ما نصیبی یافت نه چشمه، آینه بنهاد در مقابل ما

1 فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی

2 گسست رشته پیوند، یار دشمن‌خوی شکست حقه الفت، حریف حق‌شکنی

3 جفای زاغ و زغن بین که از سیاه‌دلی به بلبلان نگذارند گوشه چمنی

4 به تیره‌بختی ما شمع انجمن سوزد به هرکجا که حریفان کنند انجمنی

1 آن شنیدستم که در میدان «کورس» بانوان چابک‌سواری می‌کنند

2 گرد میدان از سحر تا شامگاه پویه، چون باد بهاری می‌کنند

3 تا فرا آید زمان امتحان روز و شب ساعت‌شماری می‌کنند

4 تا جوایز قسمت آنان شود یکه‌تازان، بی‌قراری می‌کنند

1 دوش چشمت به خواب غفلت بود غافل از خویشتن، چو دوش مباش

2 چون شغالان به لانه‌ات تازند کم ز مرغ ار نه‌ای، خموش مباش

3 می‌شوی سهم شعله، خار مشو می‌شوی صید گربه، موش مباش

4 اهل هوشت دهند پند همی غافل از پند اهل هوش مباش

1 ثریای فیروزه‌گون چشم من که چون آسمان پاس دل‌ها نداشت

2 در انگشتری داشت فیروزه‌ای که هم‌رنگ آن چرخ مینا نداشت

3 همه خیره در جلوه و رنگ او ولی جلوه در دیده ما نداشت

4 که فیروزه‌ای پربها بود لیک بها پیش چشم ثریا نداشت

1 چون که دلداده نخستم، دید ریخت در پای من، به دست امید

2 آتشین پاره‌های بی‌جاده پربها رشته‌های مروارید

3 هریک از روشنی چو ماهی بود زیب دیهیم پادشاهی بود

4 وآن دگر طرفه جامه‌ای پرداخت بادپای هنر به میدان تاخت

1 بی‌تو ای گل، در این شام تاری دامنم پرگل از اشک و خون است

2 دیدگانم به شب‌زنده‌داری خیره بر مجمری لاله‌گون است

3 من خموشم ز افسرده‌جانی شعله سرگرم آتش‌زبانی

4 با من این آتش تند و سرکش داستان‌ها سراید ز خویت

1 آن لاله‌نام لاله‌فروش، از دو زلف خود بر ماه و زهره غالیه‌پوشی کند همی

2 بی‌زر چو پا نهی به دکانش کند خروش ور زر دهی چو غنچه خموشی کند همی

3 گر خویشتن به سیم فروشد عجب مدار کان سیم‌چهره (لاله) فروشی کند همی

1 بهر تو این خجسته‌کتاب آورد نشاط چون یار مهربان که به دلداده می‌رسد

2 گنجینه‌ای ز معتمدالدوله مانده باز گنج پدر به زاده آزاده می‌رسد

1 گفتم: این چشم جاودانه تو با که اسرار خویشتن گوید؟

2 وین سخن گو نگاه سحرآمیز با کدام آشنا سخن گوید

3 گفت: با آن که آشنا سخنی از دلارام من، به من گوید

آثار رهی معیری

6 اثر از چند قطعه رهی معیری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر چند قطعه رهی معیری شعر مورد نظر پیدا کنید.