آن نواساز نوآیین چو شود از رهی معیری قطعه 113
1. آن نواساز نوآیین چو شود نغمهسرای
سرخوش از ناله مستانه کند جان مرا
...
1. آن نواساز نوآیین چو شود نغمهسرای
سرخوش از ناله مستانه کند جان مرا
...
1. پاس ادب به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بیادبان یابی ایمنی
...
1. اگر ز هر خس و خاری فراکشی دامن
بهار عیش ترا آفت خزان نرسد
...
1. هرچه کمتر شود فروغ حیات
رنج را جانگدازتر بینی
...
1. حادثات فلکی، چون نه به دست من و تست
رنجه از غم چه کنی، جان و تن خویشتنا؟
...
1. آن نواساز نوآیین، چو شود نغمهسرای
سرخوش از ناله مستانه کند، جان مرا
...
1. عمری از جور چرخ مینارنگ
رنجه بودم، ز رنج بیماری
...
1. جان بابا، هرشب این دیوانهدل
با من شوریدهسر در گفتوگوست
...
1. سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ
ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟
...
1. فغان که آتش کین آشیان ما را سوخت
به غیر ناله نخیزد نوایی از دهنی
...
1. آن شنیدستم که در میدان «کورس»
بانوان چابکسواری میکنند
...
1. دوش چشمت به خواب غفلت بود
غافل از خویشتن، چو دوش مباش
...