1 سرایندهای پیش دانندهای فغان کرد از جور خونخواره دزد
2 که از نظم و نثرم دو گنجینه بود ربود از سرایم ستمکاره دزد
3 بنالید مسکین: که بیچاره من بخندید دانا: که بیچاره دزد
1 حادثات فلکی چون نه به دست من و توست رنجه از غم چه کنی جان و تن خویشتنا؟
2 مردم دانا اندوه نخورد بهر دوکار آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا
1 آن نواساز نوآیین چو شود نغمهسرای سرخوش از ناله مستانه کند جان مرا
2 شیوه باد سحر عقدهگشایی است رهی شعر پژمان بگشاید دل پژمان مرا
1 پاس ادب به حد کفایت نگاه دار خواهی اگر ز بیادبان یابی ایمنی
2 با کم ز خویش هرکه نشیند به دوستی با عز و حرمت خود خیزد به دشمنی
3 در خون نشست غنچه که شد همنشین خار گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
4 افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک پامال هر نبهره شوی از فروتنی
1 اگر ز هر خس و خاری فراکشی دامن بهار عیش ترا آفت خزان نرسد
2 شکوه گنبد نیلوفری از آن سبب است که دست خلق به دامان آسمان نرسد
1 هرچه کمتر شود فروغ حیات رنج را جانگدازتر بینی
2 سوی مغرب چو رو کند خورشید سایهها را درازتر بینی
1 حادثات فلکی، چون نه به دست من و تست رنجه از غم چه کنی، جان و تن خویشتنا؟
2 مردم دانا، انده نخورد بهر دو کار: آنچه خواهد شدنا، و آنچه نخواهد شدنا
1 آن نواساز نوآیین، چو شود نغمهسرای سرخوش از ناله مستانه کند، جان مرا
2 شیوه باد سحر عقدهگشایی است، رهی شعر «پژمان» بگشاید دل پژمان مرا
1 عمری از جور چرخ مینارنگ رنجه بودم، ز رنج بیماری
2 یافت آیینه وجودم زنگ از جفای سپهر زنگاری
3 تار شد دیدگان روشنبین زرد شد، چهرگان گلناری
4 همچو موشی نحیف گشت و نزار تن فربه چو گاو پرواری
1 جان بابا، هرشب این دیوانهدل با من شوریدهسر در گفتوگوست
2 کز چه دارد، مرد عامی حق رأی لیک زن با صد هنر محروم از اوست
3 مرد و زن را در طبیعت فرق نیست فرقشان در علم و فضل و خلق و خوست
4 مرد نادان در شمار چارپاست مغز خالی کمبهاتر از کدوست