1 سیل آشوب، روان گشت به کاشانه ما سوخت از آتش بیدادگری خانه ما
2 آه از آن سودپرستان که ز بیانصافی طلب گنج نمایند ز ویرانه ما
3 نارفیقان، عوض مزد به ما زجر دهند گرچه خم گشت ز بار رفقا! شانه ما
4 دوست خون دل ما خورد به جای می ناب در عوض زهر بلا ریخت به پیمانه ما
1 ای باغبان طرفه که خواهی به دست عدل از باغ ملک دور کنی مار و مور را
2 آنان که دفع گربه و روباه میکنند رخصت کجا دهند سباع شرور را
3 تنها شغال، میوه دهقان نمیخورد در باغ ملک ره چه دهی موش کور را
4 از خرسهای بیشه نزدیک غافلی لیکن، کشی به بند شغالان دور را
1 بعد از این دشت و دمن رشک جنان خواهد شد زلف سنبل به چمن، مشکفشان خواهد شد
2 باز بلبل که بود غره به ده روز بهار غافل از محنت ایام خزان خواهد شد
3 هرکه عاشقمنش افتاده و شاعرمسلک بهر او باد صبا، نامهرسان خواهد شد
4 چون شود پردهدری کار نسیم سحری هرچه در پرده نهان است، عیان خواهد شد
1 چون مساعد نیست ساعد بهر نفط حمله از هر سو به ساعد میشود
2 بهر یک (میم) این همه غوغا ز چیست ساعد از حرفی مساعد میشود
1 سرایندهای، پیش دانندهای فغان کرد از جور خونخواره دزد
2 که از نظم و نثرم، دو گنجینه بود ربود از سرایم ستمکاره دزد
3 بنالید مسکین: که بیچاره من بخندید دانا: که بیچاره دزد!
1 حمید، تازهجوان و شکفتهرو شده است مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است
2 سرشک بیوهزنان سهم ساعد است ولی گشایش پل دختر نصیب او شده است
1 بهر گشایش پل دختر وزیر راه سوی میانه رفت و رها کرد خانه را
2 با دست همتش پل دختر گشاده گشت یعنی گشود راه دخول میانه را
1 مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی ای بیخبر از باده مستانه دشتی
2 چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ افسونگر دلها بود افسانه دشتی
3 زان باده صافی که دهد مستی جاوید لبریز چو میخانه بود خانه دشتی
4 او فتنه زیبایی و دیوانه عشق است صاحبنظران فتنه و دیوانه دشتی
1 مار اگر گوید که مورم، بشنو و باور مکن دیو اگر گوید که حورم، بشنو و باور مکن
2 گر بگوید روبه افسونگر نیرنگباز کز فریب و حیله دورم، بشنو و باور مکن
3 ور بگوید مردهخور کفتار، کز بهر ثواب خادم اهل قبورم بشنو و باور مکن
4 ور بگوید سنگپشتی بینوا، کز چابکی پهنهپیما، چون ستورم، بشنو و باور مکن