-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت دست خود بوسید هر کس دامان پاکان گرفت
2 گر به دست و پا نپیچد خار صحرای وجود می توان ملک دو عالم را به یک جولان گرفت
3 صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است خون ما در چشمه خورشید رنگ جان گرفت
4 گر نگردد طعنه سنگین دلی دندان شکن می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت
5 دامن پاکان ندارد تاب دست انداز شوق بوی پیراهن ز مصر آخر ره کنعان گرفت
6 لقمه بیرون کردن از دست خسیسان مشکل است ماه نو دق کرد تا از خوان گردون نان گرفت
7 تا قیامت زلف جانان دستگیر من بس است چون خس و خاشاک هر دم دامنی نتوان گرفت
8 قطع پیوند تعلق کار هر افسرده نیست خار این وادی مکرر برق را دامان گرفت
9 هر که چون صائب دم بر کرسی همت نهاد می تواند تاج رفعت از سر کیوان گرفت