از فکر زلف یار رهایی امید از صائب تبریزی غزل 2041

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

از فکر زلف یار رهایی امید نیست

1 از فکر زلف یار رهایی امید نیست سودای او شبی است که صبحش پدید نیست

2 باشد نصیب بی ثمران حسن عاقبت شیرازه نبات به جز چوب بید نیست

3 در چشم عاشقی که زبان دان ناز شد چین جبین یار، کم از ماه عید نیست

4 در سوختن بلند نشد دود این سپند چون من کسی ز نشو و نما ناامید نیست

5 محرومیم ز دل ز غبار علایق است از گرد کاروان رخ یوسف پدید نیست

6 صائب دلش سیاه ازین صبح کاذب است هر چند موی نافه ز پیری سفید نیست

عکس نوشته
کامنت
comment