زلف تو کشاکش به رگ جان از صائب تبریزی غزل 2108

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت

1 زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت

2 حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت لنگر به دل و دیده حیران من انداخت

3 سیماب کند سلسله گردن شیران برقی که محبت به نیستان من انداخت

4 یک حلقه کند سلسله عمر ابد را تابی که میانش به رنگ جان من انداخت

5 تا همت من دست به بازیچه برآورد نه گوی فلک در خم چوگان من انداخت

6 فانوس فلک دست ندارد به خیالش آن شمع که پرتو به شبستان من انداخت

7 صائب خم آن زلف گرهگیر به بازی صد سلسله بر گردن ایمان من انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment