- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت
2 حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت لنگر به دل و دیده حیران من انداخت
3 سیماب کند سلسله گردن شیران برقی که محبت به نیستان من انداخت
4 یک حلقه کند سلسله عمر ابد را تابی که میانش به رنگ جان من انداخت
5 تا همت من دست به بازیچه برآورد نه گوی فلک در خم چوگان من انداخت
6 فانوس فلک دست ندارد به خیالش آن شمع که پرتو به شبستان من انداخت
7 صائب خم آن زلف گرهگیر به بازی صد سلسله بر گردن ایمان من انداخت