- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف را نبود سرانجامی که می باید مرا خط مگر سامان دهد دامی که می باید مرا
2 کم مبادا سایه عشق از سرم، کز درد و داغ می رساند پخته و خامی که می باید مرا
3 برنمی دارد به رغم من نظر از خاک راه می فشاند بر زمین جامی که می باید مرا
4 از غلط بخشی کند در کار ارباب هوس آن لب خوش حرف، دشنامی که می باید مرا
5 از پریدن های چشم و از تپیدن های دل می رسد از یار پیغامی که می باید مرا
6 حرص چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست ور نه آماده است هر کامی که می باید مرا
7 می درخشد از ته هر حلقه روز روشنی در شب زلف است ایامی که می باید مرا
8 نیست بعد از عشق پروای صراطم، زان که داد این ره باریک، اندامی که باید مرا
9 حق به دست من بود صائب اگر خون می خورم نیست در میخانه ها جامی که می باید مرا