1 زان پیش کآفتاب بگیرد گلوی صبح روی خود از می شفقی کن چو روی صبح
2 زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود لبریز کن سبوی خود از آب جوی صبح
3 خورشید چشم آب دهد از نظاره اش چون شبنم آن که چشم گشاید به روی صبح
4 در چشم منکران قیامت نمونه ای است از جوی شیر گلشن فردوس، جوی صبح
5 تو خفته ای و می شکند خار آتشین در پای آفتاب ز بس جستجوی صبح
6 چون شمع اگر چه مرگ من از نوشخند اوست صد پیرهن گداختم از آرزوی صبح
7 ای دل سیاه، عزت پیران نگاه دار در خون مکش ز باده گلرنگ موی صبح
8 خواهی که سرخ روی شوی در بسیط خاک چون گل به آب دیده خود کن وضوی صبح
9 چون آفتاب خامه صائب علم کشید پر نور کرد عالمی از گفتگوی صبح