1 زین سعادت که ز بال و پر ما می ریزد استخوان بندی اقبال هما می ریزد
2 به سبکدستی من نیست درین بزم کسی اول از ناخن من رنگ حنا می ریزد
3 خار صحرای جنون می بردش دست بدست هر که را آبله گل در ته پا می ریزد
4 رهروی را که بود درد طلب دامنگیر خار در رهگذر راهنما می ریزد
5 زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب زلف او عطر به دامان صبا می ریزد
6 از لحد خاک گشاده است بغل در طلبش خواجه از بیخبری رنگ سرا می ریزد
7 با دل خونشده بر گرد جهان می گردیم تا نصیب این کف خون را به کجا می ریزد
8 می شود گوهر، اگر جمع تواند کردن آبرویی که به دریوزه گدا می ریزد
9 می شود دعوی خون روز قیامت صائب رنگ هر گل که ز نظاره ما می ریزد
دیدگاهها **